خیریه آبشار عاطفه ها
سایت های همکار

معرفی خیریه آبشار عاطفه ها

این بنیاد از همان ابتدای فعالیت با طرح دیدگاههای تخصصی و بررسی های کارشناسی و نگرشی پژوهشی به مسائل اجتماعی و فرهنگی تلاش داشته تا زمینه را جهت خدمتگزاری هر چه بیشتر به محرومان جامعه فراهم آورد و به لطف خداوند و کمک خیرین بزرگترین سازمان مردم نهاد خیریه در سراسر کشور می باشد.

 

لینک سایت https://www.absharatefeha.ir/

سایت مهراحسان
سایت های همکار

مهر احسان ( فارس )

مهارت، سرمایه، آینده؛ با مهر احسان فارس

آیا تا به حال به این فکر کرده‌اید که هر یک از اعضای جامعه، به‌ویژه افراد اقشار کمتر برخوردار، زنان بی‌سرپرست و جوانان جویای کار شایسته یک فرصت جدید و بهتر هستند؟ راه‌اندازی کسب‌وکارهای خرد و کلان می‌تواند کلید طلایی برای تغییر زندگی این افراد باشد.
«سازمان مردم نهاد مهر احسان فارس» با فراهم‌کردن دوره‌های آموزشی و مهارتی به آنان کمک می‌کند تا مهارت‌های لازم را یاد بگیرند. همچنین با یاری آنان در دسترسی به منابع مالی و وام‌های کم‌بهره به راه‌اندازی ایده‌های نوین آن‌ها نیز کمک خواهد کرد

لینک سایت https://mehreehsan.com/

خیریه دارالاکرام
اطلاع رسانی

معرفی موسسه خیریه دارالاکرام

دارالاکرام با بهره گیری از یکی از مجهزترین سامانه های آنلاین کشوری، سامانه آنلاین به مهربانی، تاکنون بیش از ۴۲۰۰ دانش آموز در سامانه به مهربانی  ماهانه بورسیه دریافت می کنند و بیش از ۵۵۰۰ دانش آموز بورسیه دریافت نموده اند.

موسسه خیریه دارالاکرام با آگاهی از نقش و ضرورت آموزش در زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی این دانش آموزان، بر حمایت تحصیلی از دانش آموزان همت گمارده است تا به نوبه خود در پیشرفت علمی، فرهنگی و  اقتصادی این اقشار آسیب پذیر سهیم بوده و از سقوط جامعه به ورطه عقب ماندگی و توسعه نیافتگی در حد توان و مسئولیت اجتماعی خویش پیشگیری نماید.
خیریه دارالاکرام طبق اصل منشور اخلاقی خود، از انجام هرگونه فعالیت اقتصادی و سودآور منع شده و تنها با حمایت ها و مشارکت های مردمی توانسته است طی این سال ها جهت تحقق اهداف و رسالت اش که حمایت از کودکان بازمانده از تحصیل در سراسر کشور است، گام های موثری بردارد.

 لینک سایت  https://darolekram.com/

خیریه فاطمه زهرا
اطلاع رسانی

معرفی خیریه فاطمه زهرا

فعالیت این خیریه از سال ۱۳۶۴ بصورت ارائه خدمات محدود به خانواده های بی سرپرست از طرف جمعی از خیرین (اغلب نظامیان) شروع شد و با راهنمائی مرحوم آقای محمد میرفارسی، ضمن آشنائی با حضرت آیت اله حاج آقا جواد علم الهدی، این تلاش ها در بخشی از ساختمان مجمع خدمات فکری اسلامی واقع در میدان خراسان در کوچه زیبا متمرکز شد و مدتی نیز در منزل مرحوم علیزاده در همان کوچه ادامه یافت. در سال ۱۳۶۸ در زادروز حضرت فاطمه زهرا سلام اله علیها کلنگ بازسازی منزل مرحوم علیزاده به قصد محل استقرار خیریه به زمین زده شد و اسم مبارک بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام اله علیها زینت بخش نام خیریه گردید

لینک سایت https://fatemehzahra.org/

خیریه کمک
اطلاع رسانی

معرفی خیریه کمک

موسسه خیریه غیردولتی حمایت از کودکان بی پناه «کمک»

مؤسسه غیردولتی حمایت از کودکان بی‌پناه «کمک»، که به شماره ۳۵۵۴۶ و شناسه ملی ۱۴۰۰۴۷۵۷۰۹۰ به ثبت رسیده، سازمانی است مردم‌نهاد که با هدف حمایت همه ‌جانبه از حقوق کودکان محروم و بی‌پناه در جهت تأمین نیازهای اساسی مادی و معنوی آن‌ها تأسیس و فعالیت می‌نماید.

لینک سایت  https://komakchild.org/

بنیاد مفید
اطلاع رسانی

بنیاد مفید

اهداف و آرمان های بنیاد خیریه نیکوکاران مفید
سرچشمه ی انگیزه ی والای بنیاد خیریه نیکوکاران مفید خدمت به هم نوع و مشارکت در یاری رسانی به هم وطنان کم برخوردار و نیازمند میهن عزیزمان ایران است. این بنیاد خیریه، مردم نهاد، غیر انتفاعی و غیردولتی بوده و با تکیه بر جلب مشارکت های بشردوستانه مردمی اعم از نقدی، غیرنقدی، کالا و خدمات استوار است. این بنیاد در آبان ماه ۱۳۹۳ به شماره ثبت ۳۴۸۷۴ به طور رسمی شروع به کار کرده است. بنیاد خیریه نیکوکاران مفید یک سازمان چندجانبه در امور خیریه است و براساس تعهد انسانی، صداقت و امانتداری با محوریت حمایت های مالی ، درمانی و فرهنگی از کودکان و خانواده های نیازمند، دانش آموزان و دانشجویان مستعد بی بضاعت ، ساخت و احداث منازل مسکونیو مراکز پزشکی-درمانی و ایجاد مراکز آموزشی و کارآفرینی پایه گذاری شده است که ساخت مراکز پزشکی درمانی اعم از خانه های بهداشت، مراکز جامع سلامت روستایی و پایگاه های اورژانس ۱۱۵ در مناطق کم برخوردار و محروم در راس اقدامات این بنیاد قرار گرفته است. لذا پس از گذشت۴  سال یکی از معتمدترین خیریه ها برای نیکوکاران و یاری رسانان شناخته شده است.
لینک سایت https://mofidcharity.org/
خیریه مهر گیتی
اطلاع رسانی

معرفی خیریه مهر گیتی

مهرگیتی یک نهاد غیردولتی و مردم‌نهاد است، با هدف بنیادین تلاش برای ساختن ایرانی عاری تبعیض و فقر فرهنگی و با ماموریت ارتقای سطح فرهنگ، دانش و خلاقیت دانش‌آموزان و دانشجویان مناطق کمتر برخوردار کشور از طریق توسعه زیرساخت‌های سخت‌افزاری و نرم‌افزاری آموزشی و فراهم نمودن دسترسی ایشان به تجهیزات استاندارد آموزشی

لینک سایت https://mehrgiti.com/fa/

خیریه بهنام دهش پور
اطلاع رسانی

معرفی خیریه بهنام دهش پور

مؤسسه خیریهٔ بهنام دهش‌پور یک سازمان خیریه مردم‌نهاد، غیردولتی و غیرانتفاعی است.[۱] این مؤسسه در نیمهٔ دوم سال ۱۳۷۴ بر پایهٔ ایده و پیگیری‌های بهنام دهش‌پور فعالیت‌های خود را آغاز کرد و این مسیر با حمایت داوطلبان و حامیان و با دریافت مجوز قانونی در سال ۱۳۷۹ و تاکنون ادامه داشته‌است. این مؤسسه در زمینه کمک و مساعدت تأمین هزینه‌های درمانی بیماران مبتلا به سرطان و انجام کلیهٔ امور خدماتی بر اساس نیاز و درخواست بخش سرطان بیمارستان‌های دانشگاهی و جلب همیاری و مشارکت مادی و معنوی مردم در حمایت از بیماران نیازمند و جذب نیروهای علاقه‌مند و مردمی جهت ارائهٔ خدمات درمانی و جانبی به افراد نیازمند فعالیت می‌کند.[۲]

تاریخچهٔ ایجاد مؤسسه

بهنام در جریان آخرین دورهٔ معالجات خود در ایران به علت کمبود امکانات پرتودرمانی در مراکز درمانی خصوصی، مداوای خود را در بیمارستان شهدای تجریش پی گرفت که بخش رادیوتراپی آن تنها با یک دستگاه کبالت موجود، در ساختمانی نیمه‌تمام مشغول به کار بود. او که به شدت تحت تأثیر شرایط نامطلوب بیماران قرار گرفته بود، به رغم پیشرفت بیماری، با کمک خانواده و دوستانش اقدام به برگزاری بازارچهٔ خیریه کرد. همچنین با همکاری دوستانش کنسرت پیانویی در فرهنگسرای ارسباران برگزار کرد و حتی در آخرین شب زندگی‌اش با فروش شمع‌های تزیینی به کمک بیماران شتافت. عواید حاصل از این برنامه‌ها در سال ۱۳۷۵ پس از مرگ بهنام دهش‌پور به همراه سایر کمک‌های نیکوکاران صرف تکمیل و تجهیز سالن انتظار بخش رادیوتراپی و بازی کودکان شد.

در ابتدا این مؤسسه در ساختمان نیمه‌تمام رادیوتراپی و انکولوژی کار خود را به پیشنهاد دکتر حسین مدنی ریاست وقت این بخش آغاز کرد و دفتری برای همراهی بیشتر به منظور تکمیل و تجهیز این بخش به مؤسسه اختصاص داده شد. در دی‌ماه سال ۱۳۷۷ تقاضای تأسیس مؤسسهٔ خیریهٔ بهنام دهش‌پور به هیئت مؤسسان؛ خانم شهلا لاجوردی (مادر بهنام)، آقای بهمن دهش‌پور (پدر بهنام)، محمد لاجوردی (دایی بهنام) و آقای دکتر حسین مدنی (ریاست وقت بخش)، با هدف کمک و مساعدت تأمین هزینه‌های درمانی بیماران مبتلا به سرطان و انجام کلیهٔ امور خدماتی بر اساس نیاز و درخواست بخش سرطان بیمارستان‌های دانشگاهی و جلب همیاری و مشارکت مادی و معنوی مردم در حمایت از بیماران نیازمند و جذب نیروهای علاقه‌مند و مردمی جهت ارائهٔ خدمات درمانی و جانبی به افراد نیازمند و خانوادهٔ آنان داده شد و مؤسسه در تاریخ ۱۳ اسفندماه ۱۳۷۹ به شمارهٔ ۱۲۶۸۴ به ثبت رسمی رسید و با ۱۱ نفر هیئت امنا و پنج نفر هیئت مدیره به صورت داوطلبانه به کار خود رسمیت داد.

لینک سایت https://behnamcharity.org.ir/

محک
اطلاع رسانی

معرفی موسسه خیریه محک

موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان با نام اختصاری محک در سال 1370 با شماره 6567 به ثبت رسید.
ایده اولیه تاسیس محک توسط سعیده قدس (بنیان‌گذار محک) با آگاهی از مشکلات کودکان مبتلا به سرطان به واسطه بیماری فرزندش صورت گرفت. از همان ابتدا با گردهم آمدن گروهی از خیران داوطلب فعالیت محک در بیمارستان‌های دولتی دانشگاهی انجام می‌گرفت. همزمان با فعالیت‌های مددکاری در بیمارستان‌های دولتی و دانشگاهی مقدمات ثبت محک از سال 68 آغاز شد. بنیانگذاران اولیه براین باور بودند که یک موسسه نمی‌تواند تنها با اتکا به شخص و یا گروه محدودی از یاواران این راه را طی کند بنابراین در سال 1370 محک به ثبت رسید تا از امکانات خیرخواهانه گروه وسیع‌تری برای حمایت همه جانبه از کودکان مبتلا به سرطان بهره گیرد و دامنه حمایت های خود را در سطح ایران گسترش دهد.
نام اختصاری محک برگرفته از نوع فعالیت این موسسه می‌باشد (موسسه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان) و لوگوی محک طرح برگ است که نماد حیات و زندگی است و برروی آن کودک و خانواده‌اش امیدوارانه ایستاده‌اند.
محک از همان ابتدا با جلب کمک‌های مردمی و نیت خیرخواهانه مردم و فعالیت‌های داوطلبانه اداره می‌گردید. برگزاری بازارها، توزیع قلک و عضویت درجمع یاوران محک از روش‌های جلب کمک‌های مردمی در محک بوده است. موسسه “محک” توانست ظرف کمتر از یک دهه با بهره‌گیری از اعتماد و حمایت‌های آحاد مردم و سخت کوشی اعضاء داوطلب و اعمال روش‌های علمی و تخصصی در مراقبت‌های ویژه از بیماران و خانواده‌های آنان در کنار پیشرفت‌های علم پزشکی آمار بهبود را تحت تاثیر قرار دهد.
محک همواره با هدف حفظ منزلت انسانی کودکان مبتلا به سرطان و خانواده‌ها در تلاش است که آنان شادمانه و امیدوارانه مراحل درمان را طی کنند و خانواده تنها به سلامت کودک خود بیاندیشد.
محک:
فعالیت محک، انجام امور خیریه در زمینه‌های پزشکی، پژوهشی، پیشگیری، درمانی، خدماتی، بهداشتی، بیمارستانی، رفاهی و صرفا در جهت حمایت از کودکان مبتلا به سرطان می‌باشد. محک تبلوری از ایفایی نقش مشارکت مردمی در جامعه است که در بخش اول اساسی‌ترین شعار محک یعنی ” ما را یاری دهید و از ما یاری بخواهید ” بر آن تصریح شده است.
می‌توان این فعالیت‌های را به سه بخش خیریه – درمان- تحقیقات تقسیم کرد.
محک در بخش خیریه با کمک‌های مردمی توانسته تا پایان سال 1402 بیش از 45.000 کودک مبتلا به سرطان و خانواده‌هایشان را تحت حمایت همه جانبه قرار دهد. در بخش درمان با بهره‌گیری از پزشکان برجسته و متبحر در بیمارستان فوق تخصصی محک پروتکل‌های درمانی را برای کودکان تعیین می‌نماید و همچنین مشاوره‌های درمانی نیز ارائه می‌دهند. در بخش تحقیقات نیز با موسسات مشابه تحقیقاتی داخلی و خارجی (انستیو گوستاوروسی فرانسه – موسسه تحقیقاتی رویان – موسسه تحقیقاتی ابن سینا – انستیتو کانسر تهران) فعالیت می‌کند.
لینک سایت https://mahak-charity.org/
نیکان ماموت
اطلاع رسانی

معرفی خیریه نیکان ماموت

آنچه می بایست درباره خیریه نیکان ماموت بدانید این است که این موسسه از سال 1389 با هدف حمایت از خانواده‌های نیازمند، فعالیت‌های خود را آغاز کرد. این موسسه که یک سازمان غیردولتی، غیرانتفاعی و مردم‌نهاد است، از آن زمان تاکنون توانسته است تا بیش از ده هزار خانواده را تحت پوشش خود قرار دهد و در مسیر توانمندسازی آنها گام‌های مؤثری بردارد.

«ﺗﺄﻣﯿﻦ ﻣﺎﯾﺤﺘﺎﺝ ﺯﻧﺪﮔﯽ»، «ﺍﻣﻮﺭ ﭘﺰﺷﮑﯽ، ﺩﺍﺭﻭ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻥ»، «ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﻭ ﺁﻣﻮﺯﺷﯽ»، «ﺍﺷﺘﻐﺎﻝﺯﺍﯾﯽ»، «ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﯼ، ﻧﻮﺳﺎﺯﯼ ﻭ ﺗﺄﻣﯿﻦ ﻣﺴﮑﻦ»، «ﺗﺄﻣﯿﻦ ﺗﺠﻬﯿﺰﺍﺕ ﺭﻓﺎﻫﯽ ﻭ ﺍﺩﺍﺭﯼ» ﻭ «ﻫﻤﯿﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﺑﺤﺮﺍﻥ» ﻫﻔﺖ ﺣﻮﺯﻩ ﺍﺻﻠﯽ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻣﺎ در زمینه حمایت از خانواده‌های نیازمند ﻫﺴﺘﻨﺪ.

چرا خانواده برای نیکان مهم است؟

خانواده، بنیاد و اساس هر جامعه‌ای است. این نهاد نه تنها محیطی امن و محبت‌آمیز برای رشد فردی فراهم می‌کند، بلکه نقشی حیاتی در شکل‌گیری شخصیت، باورها و ارزش‌های انسان‌ها دارد. چرا که تمامی افراد در ابتدا در محیط خانواده تربیت می‌شوند و از خانواده می‌آموزند که چگونه با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند.

در موسسه خیریه نیکان ماموت، ما به این باور رسیده‌ایم که هر فردی که در یک خانواده پایدار و حمایت‌گر رشد کند، شانس بیشتری برای موفقیت در زندگی دارد. وقتی که یک خانواده از لحاظ مالی، روانی و اجتماعی در شرایط مناسب قرار داشته باشد، اعضای آن خانواده قادر خواهند بود تا به بهترین نسخه از خود تبدیل شوند و در راستای اهداف خود گام بردارند.

 

در موسسه نیکان، باور داریم که خانواده‌ها اساس و ستون فقرات جامعه هستند. خانواده سالم و پایدار، زیربنای جامعه‌ای توانمند و با اعتماد به نفس است که می‌تواند از پس چالش‌ها و مشکلات زندگی برآید. به همین دلیل، ما در نیکان ماموت تمرکز ویژه‌ای بر تقویت بنیان خانواده‌ها داریم، چون معتقدیم در یک خانواده قوی، حتی بزرگترین مشکلات نیز قابل حل هستند.

حمایت از خانواده‌ها در کنار تقویت بنیان‌های آن‌ها، باعث می‌شود که نه تنها مشکلات فردی کاهش یابد، بلکه جامعه‌ای سالم‌تر و قوی‌تر شکل بگیرد. مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی می‌تواند تاثیرات مخربی بر روابط درون‌خانواده‌ها داشته باشد، اما با توانمندسازی و کمک به این نهاد اجتماعی، می‌توانیم راه‌حل‌هایی برای این مشکلات پیدا کنیم.

به همین دلیل است که موسسه نیکان ماموت همواره تمرکز ویژه‌ای بر خانواده‌ها دارد؛ چرا که ما باور داریم اگر هر خانواده‌ای از نظر مالی، آموزشی و بهداشتی توانمند شود، می‌تواند به جامعه‌ای سالم‌تر، پرامیدتر و موفق‌تر تبدیل گردد.

در نهایت، خانواده‌هایی که در آنها محبت، همدلی، و اعتماد برقرار است، نه تنها خودشان به رشد و پیشرفت می‌رسند، بلکه به عنوان الگویی برای نسل‌های آینده عمل کرده و تاثیرات مثبتی بر جامعه خواهند گذاشت.

ﻣﺄﻣﻮﺭﯾﺖﻫﺎ ﻭ ﭼﺸﻢﺍﻧﺪﺍﺯ ﻣﺎ در خیریه نیکان

از همان ابتدا در تاریخچه خیریه نیکان، رؤیای ساخت دنیایی که در آن همه انسان‌ها شاد و سالم زندگی کنند، الهام‌بخش شکل‌گیری مؤسسه خیریه نیکان ماموت بود. این رؤیا ما را به تمرکز بر توانمندسازی «خانواده» به‌عنوان بنیان اصلی جامعه هدایت کرد. باور ما این است که در خانواده‌ای مستحکم و پایدار، حتی دشوارترین مشکلات نیز راه‌حل‌پذیر خواهند بود.

این هدف، چراغ راه ما در حمایت از خانواده‌ها و ساخت آینده‌ای روشن‌تر است. خیریه نیکان ماموت که در سال نخست فعالیت خود ۷۶۷ خانواده را تحت پوشش قرار داد، امروز افتخار دارد که به بیش از ده‌هزار خانواده مددجو یاری می‌رساند. دستاورد بزرگ ما پس از سال‌ها حمایت مستمر، توانمندسازی و خودکفایی نزدیک به شش‌هزار خانواده بوده است.

تلاش مستمر ما برای ساختن جامعه‌ای است که در آن حل مشکلات امکان‌پذیر باشد و فرهنگ همیاری و کمک‌رسانی در آن نهادینه شود. این تعهد، نه‌تنها رسالت ما بلکه انگیزه‌ای پایدار برای حرکت به سوی آینده‌ای بهتر است.

لینک سایت https://www.nikancharity.org

مهر آفرین
اطلاع رسانی

مهرآفرین

موسسه نیکوکاری مهرآفرین از سال 1384 به همت خانم فاطمه دانشور و با داشتن مجوز ملی از سازمان بهزیستی کشور شروع به کار کرد. امروزه پس از دو دهه فعالیت با داشتن 28 شعبه در سراسر کشور توانسته بیش از 8000 کودک و جمعیتی بالغ بر 30000 نفر را تحت حمایت قرار دهد. طی این سال ها 5000 خانوار در نتیجه دریافت خدمات بهبود یافته و از چرخه حمایت موسسه خارج شدند.

ماموریت سازمان

حمایت و توانمندسازی کودکان بدسرپرست یا دچار محرومیت اجتماعی با محوریت باورهای ملی، دینی، بومی و ارزشهای انسانی، به منظور تربیت نسلی آگاه، فرهیخته و داری عزت نفس، که خود در آینده منشا حرکت های نیکوکارانه باشند.

چشم‌انداز سازمان

رسیدن به روزی که هیچ کس احساس درماندگی و تنهایی نکند

لینک سایت https://mehrafarinorg.com/

773377_208
در بلوچستان چه می گذرد؟سایر اخبار

روايتي از رنج و فقر شیرآباد زاهدان

روايتي از رنج فقر و فراموش شدن در « شیرآباد» زاهدان + دوستداران را چه شد؟

حدود ۳۵۰ هزار نفر از جمعیت زاهدان به عنوان مرکز پهناورترین استان کشور در سکونتگاه‌های غیررسمی و مناطق حاشیه‌نشین زندگی می‌کنند که “شیرآباد” و “سیک سوزی” از این مناطق است. این مناطق فاقد حداقل زیرساخت از جمله فضای سبز، آسفالت، معابر و مرکز درمانی است؛ شیرآباد فقط حاشیه شهر نیست بلکه پناهگاه تکدی‌گران، زنان آسیب دیده، معتادان و بی‌پناهان محسوب می‌شود بازی در میان زباله‌ها و فاضلاب شهری رهاسازی شده تفریح کودکان سیک سوزی است. این گزارش حاوی توصیف‌ها و مشاهدات تلخی از محله شیرآباد زاهدان است که بسامان رساندن مشکلات این محله تلاش مسوولان را می‌طلبد. «اعتماد» با این تذکر که این تلخی‌ها می‌تواند با تدبیر مسوولان به شیرینی تبدیل شود این گزارش را منتشر کرده است. مستند «بچه‌های محله شیرآباد» با موضوع روایت‌گری زندگی کودکان و آسیب‌های وارده بر آنان، با پشتوانه چهار سال تحقیق و پژوهش توسط رایا نصیری در سال ۱۴۰۰ ساخته شده است.

شعارسال: این گزارش حاوی توصیف‌ها و مشاهدات تلخی از محله شیرآباد زاهدان است که بسامان رساندن مشکلات این محله تلاش مسوولان را می‌طلبد. «اعتماد» با این تذکر که این تلخی‌ها می‌تواند با تدبیر مسوولان به شیرینی تبدیل شود این گزارش را منتشر کرده است.

روايتي از رنج فقر و فراموش شدن در « شیرآباد» زاهدان + دوستداران را چه شد؟

روی یخچال با ماژیک سیاه‌رنگ و خطی کودکانه نوشته شده «داداش عمر خان، دوستت دارم.» عمر ۱۴ ساله دو هفته قبل مرده است. او نان‌آور یک خانواده هشت‌نفره بود و حالا مادر نمی‌داند از میان بچه‌های باقیمانده‌اش که کوچک‌تر از عمر هستند، به کدام‌شان باید مسوولیت خانواده سپرده شود. شوهرش احمد، معتاد است و در کوچه و خیابان می‌خوابد. هر بار هم که آمده، فقط شکم سلیمه را پر کرده و رفته و سلیمه پشت سرهم بچه آورده. عمر بزرگ‌ترین بچه‌اش بود. بعد دختر ۱۳ ساله‌اش حدیثه، بعد ابوبکر ۸ ساله که درست زیر گلویش یک غده سرطانی بزرگ دارد، سدنا ۷ سالش است، مصطفی ۶ ساله و نسترن ۳ ساله هم چند ماه پیش مریض شد و مرد و حالا سلیمه نمی‌داند شکم بچه‌هایش را چطور سیر کند. دیگر عمر نیست که همان نان خالی را هم بیاورد.

عمر را کودکی‌اش کشت. تنها چیزی که از کودکی در خود نگه داشته بود، «تق تقی» بود. تق تقی، تنها دلخوشی کودکان شهر زاهدان است. کودکان فقیری که سهم آن‌ها از اسباب‌بازی‌های دنیا، دو گوی پلاستیکی است که با نخ ضخیم به هم متصل است. آن‌ها نخ را تکان می‌دهند و گوی‌ها به‌شدت به هم برخورد می‌کنند و تق تق صدا می‌دهند. اگر همه صدا‌ها از این شهر حذف شود، صدای گوی‌ها هیچ‌وقت تمام نمی‌شود. آن روز عمر، ضایعاتی را که از میان زباله‌ها پیدا کرده بود، می‌فروشد و با دو قرص نان به خانه بر می‌گردد. در راه تکه‌ای از نان را خورده بود. فقط تکه‌ای کوچک، چون بچه‌ها در خانه گرسنه و چشم به راه او بودند. مادرش رفته بود کوچه کناری دیدن خواهرش. عمر نان‌ها را داخل سفره می‌گذارد. از جیبش یک عکس کوچک در می‌آورد. عکس در جیبش تا شده و شکسته است. تای آن را باز می‌کند. تصویر یک هنرپیشه هندی است. با آستینش، خاک نشسته روی تلویزیون و ویدیوی قدیمی را پاک می‌کند و عکس را به فیلم‌های VHS که روی هرکدام نام یک فیلم هندی نوشته شده، تکیه می‌دهد. بعد تق‌تقی‌اش را بیرون می‌آورد که بازی کند. هیچ‌کس نمی‌داند که چرا عمر، تق تقی‌هایش را پرت می‌کند به آسمان. نخ‌ها دور سیم برق خیابان می‌پیچد. عمر انگار از تیر چراغ برق بالا می‌رود و با میله‌ای بلند سعی می‌کند تق تقی‌ها را از دور سیم باز کند. اما برق فشار قوی بدن کوچک عمر را فرا می‌گیرد. او پرت می‌شود و می‌میرد. در عکسی که از جسد او گرفته‌اند، روی صورتش را با چیزی شبیه باند پوشانده‌اند. گویا برق‌گرفتگی صورتش را سیاه و عجیب کرده بوده و دیدن آن صورت برای سلیمه، مادر عمر غیر قابل تحمل بوده و حالا مادر با چشم‌هایی که در آن جز مات‌زدگی، هیچ‌چیز دیگری وجود ندارد، به بچه‌هایی نگاه می‌کند که گرسنه‌اند.

‌نمی‌داند چند ساله است. بدون شناسنامه‌ها سن خود را این طوری معرفی می‌کنند. آن‌ها یا بچه‌اند یا خیلی جوانند یا خیلی پیر. او جوان است و پنج بچه دارد که بزرگ‌ترین آن‌ها دختری است که ۱۴-۱۳ ساله به نظر می‌رسد. او هرگز به مدرسه نرفته. در اینجا، بلوچ‌های حاشیه‌نشین شیرآباد، در هر کدام از خیابان‌ها که زندگی کنند، از خیابان آزادی تا مجدیه، از پیربخش تا کلات، اگر دخترشان ده، دوازده سالگی را رد کند و به مدرسه نرفته باشد، دیگر امیدی نیست که آن دختر به مدرسه برود، چون عیب می‌دانند، چون کلمه بزرگ را کشیده تلفظ می‌کنند و می‌گویند بزرگ است. زشت است تنها به مدرسه برود و بیاید، چون همسایه‌ها اگر ببینند دختری تنها بیرون می‌رود، راجع به او حرف‌های بد می‌زنند و نمی‌فهمند دختر اصلا چرا باید مدرسه برود. مادر‌ها هم آنقدر بچه دارند که نمی‌توانند خودشان بچه‌شان را ببرند و بیاورند. اصلا مدرسه رفتن جایی در زندگی آن‌ها ندارد. ضرورتی نیست که نبودنش، خانواده‌ای را خیلی ناراحت کند. دختر جثه درشتی دارد. خجالتی است و موقع حرف زدن خود را پشت مادرش یا مادربزرگش قایم می‌کند. مادرش راضی است که او به مدرسه برود. اما خود دختر به‌شدت مقاومت می‌کند. انگار که خواسته زشتی از او شده باشد. می‌گویم شما نباید بگویید چرا مدرسه نمی‌رود. مدرسه رفتن، بایدی است، نه سوالی و مادر دیگر نمی‌داند چه بگوید. همین که در این هشت ماهه، سه بار خودش را جمع و جور کرده و تا مروست به دیدن شوهرش رفته، هنر کرده. شوهرش اسماعیل ریگی که حدودا ۳۸ ساله است، به سیم آخر می‌زند. قبول می‌کند که شوفر کامیونی شود که ۳۵۰ کیلو تریاک به مشهد می‌برده. قرار می‌شود اگر مواد را رد کردند، ۷ میلیون تومان پول بگیرد و اگر گیر پلیس افتادند، به گردن بگیرد. او حالا یک فدایی است. فدایی یعنی کسی که قاچاق شخصی دیگر را به عهده می‌گیرد. حالا هشت ماه است که در زندان مروست در نزدیکی‌های یزد است و راننده ماشین، عید گذشته چهل هزار تومان داده دست زن و بچه مرد که دست‌شان خالی نباشد و حرفی از هفت میلیون هم نزده. مریم کارش آینه‌دوزی روی لباس‌های سوزن‌دوزی‌شده است و برای هر آینه دو هزار تومان پول می‌گیرد. مادرش شناسنامه دارد. اما هیچ‌وقت به بچه‌هایش شناسنامه نداده‌اند. حالا هم، نه خودش، نه شوهرش و نه بچه‌هایش هیچ کدام شناسنامه ندارند. در این سه بار هم که برای دیدن همسرش به زندان رفته، نکاح نامه شرعی‌اش را که مولوی‌های منطقه موقع عقد می‌نویسند، نشان داده. نام آن‌ها در هیچ جایی ثبت نشده است.

آزادی ۴۶

شب سردی است. شیرآباد شب‌ها ترسناک‌تر از روزهایش است. روز باز روشن است و می‌شود بیشتر مراقب بود. اما شب‌ها از هر خانه‌ای خطر بیرون می‌ریزد. تقریبا تمام خانه‌های آزادی پاتوق است. خانه‌ها، چهاردیواری‌های ویران و خرابه‌ای هستند که در آن‌ها هر خلافی رایج است. از خرید و فروش اسلحه یوزی تا کلاشینکف و مشروب و مواد. از ۱۰ تا ۹۰ میلیون تومان می‌شود سلاح خرید. ۳۰ سی سی عرق سگی دست ساز که در آن قرص ترامادول ریخته‌اند، ۱۵۰ هزار تومان و انواع مشروبات الکلی از ۵۰۰ هزار تومان تا ۴ میلیون تومان که برند و آکبند است و از آن طرف می‌آید. در پاتوق‌ها، هر بست شیره تریاک ۵۰ هزار تومان قیمت دارد و تریاک اعلا تا کیلویی ۸۰ میلیون تومان خرید و فروش می‌شود. یک سوت شیشه بی‌کیفیت ۱۰ هزار تومان است که خود فروشنده می‌گوید آشغال است، اما جنس خوب شیشه، هر سوت ۲۰۰ هزار تومان قیمت دارد. هر عدد قرص متادون ۱۳ هزارتومان و هر شیشه شربت متادون که جوان‌ها آن را مثل آب خوردن سر می‌کشند، ۳ هزار تومان است. بی‌پول‌تر‌ها سراغ حشیش می‌روند که بسته‌های ۱۰ هزارتومانی هم دارد. مصرف گل هم که هر بسته‌اش از ۱۰۰ هزار تومان به بالاست، میان جوان‌ها زیاد خواهان دارد. برای همین از روز روشن تا تاریکی شب، زن و مرد، بچه و بزرگ پایپ و لوله و سیخ به دست مشغول مصرفند. صورت‌های پیر و جوانی که له و داغان است. با دست‌ها و پا‌های سوخته. سوختگی‌هایی که هنگام مصرف ایجاد شده و آن آدم اصلا در این دنیا نبوده که بفهمد یا اصلا بتواند کاری کند. زخم‌ها اغلب عفونی شده و همین که باند‌های کثیف روی زخم‌ها باز می‌شود، بوی تند عفونت بالا می‌زند. اینجا مگس‌ها و آدم‌ها با هم زندگی می‌کنند. تابستان و زمستان فرقی ندارد. مگس‌ها گله‌ای پرواز می‌کنند و بهترین جای زندگی‌شان زباله‌های پراکنده در خیابان و زخم‌های روباز معتادهاست. چیزی به نام سطل زباله وجود ندارد. به ندرت ممکن است سطل‌های آهنی یا پلاستیکی دید. زباله‌ها روی زمین ریخته و محلی است برای جمع شدن سگ‌ها، گربه‌ها و معتادان زباله‌گرد. از همین جاست که پولی برای خرید مواد پیدا می‌کنند. اینجا جیب‌بری، کیف‌قاپی، دزدیدن گوشی، کاری رایج است. یکی از همین شب‌های سرد است. معتاد‌ها دسته دسته سرهای‌شان را زیر شال‌های بلند بلوچی فروبرده‌اند و تنها، نقاطی روشن از شعله سیگار و سیخ‌های داغ و برق شیشه‌های پایپ، تکه‌ای از تاریکی را کنار می‌زند. عبید در ماشین دنای خود نشسته و منتظر آمدن مولوی قنبرزهی است که با هم برای چند خانواده غذا و لباس گرم ببرند. گوشی‌اش در جیب لباس بلوچی‌اش است. یک دفعه در سمت عقب باز می‌شود. صندوق و صندلی عقب، پر از بسته‌های غذا و پوشاک است. عبید و همراهش به سمت عقب برمی‌گردند و بلند می‌گویند در را ببند. در ماشین به سرعت بسته می‌شود و عبید در یک لحظه فریاد می‌کشد: «گوشی‌ام را زدند.» و از ماشین خارج می‌شود. همه این‌ها فقط یک صحنه‌سازی بوده است. درست در لحظه‌ای که عبید سرش را به عقب برمی‌گرداند که به آن پسر سیزده- چهارده ساله بگوید که در ماشین را ببندد، پسری دیگر دستش را از شیشه پایین ماشین تو می‌آورد و موبایل عبید را از جیبش می‌دزدد. من از ماشین پیاده می‌شوم. مولوی را می‌بینم که دارد به سمت‌مان می‌آید. داد می‌کشم، موبایل عبید را دزدیدند. عبید به سمتم برمی‌گردد. محله یک دفعه شلوغ و ناامن‌تر می‌شود. عبید سوییچ را به دستم می‌دهد و می‌گوید تمام در‌ها را قفل کن. شیشه‌ها را بالا می‌کشم. در‌ها را قفل می‌کنم. دچار چنان ترسی شده‌ام که دوباره با دست همه قفل‌ها را امتحان می‌کنم که بسته باشد. شیشه‌های ماشین دودی است و در این تاریکی جز سایه‌های زیاد چیزی نمی‌بینم. ناگهان متوجه صورتی می‌شوم که به شیشه چسبیده و مرا نگاه می‌کند. خنده ترسناکی دارد. می‌گوید: «شیشه را پایین بده کارت دارم.» من تمام بدنم می‌لرزد، اما خودم را جمع و جور می‌کنم. با دست اشاره می‌کنم که برود. چند مرد جوان دیگر از شیشه جلوی ماشین نگاهم می‌کنند و چیز‌هایی می‌گویند. من ترسیده‌ام. فقط آهسته کیفم را که روی صندلی است، به کف ماشین هل می‌دهم. دستم را روی سوییچ می‌گذارم و فکر می‌کنم اگر مثلا بخواهند با آجر، سنگ یا هر چیز دیگری شیشه را بشکنند، سریع ماشین را روشن کنم و فرار کنم. می‌دانم عبید کنار مولوی قنبرزهی جایش امن است. بلوچ‌ها به روحانیان خود «مولوی» می‌گویند و در این محله ترسناک، حتی دزد‌ها و کارتن‌خواب‌ها هم به مولوی احترام می‌گذارند و از او حرف‌شنوی دارند. بعد فکر می‌کنم اگر موقع فرار یکی از همین آدم‌هایی که دوره‌ام کرده‌اند، زیر ماشین برود، تکلیف چیست و چه باید بکنم. زمان نمی‌گذرد و من هیچ‌وقت در تمام زندگی این‌طور نترسیده‌ام. شاید عبید نباید تنهایم می‌گذاشت. یک دفعه دستی به شیشه می‌خورد. چنان از جا می‌پرم که سرم به سقف می‌خورد. عبید و مولوی هستند. در ماشین را باز می‌کنم و سریع حرکت می‌کنیم.

گوشی را پس گرفته‌اند. دزد پسر جوانی بوده که هم عبید او را می‌شناخته و هم مولوی. در چهارراه رسولی، گوشی تقلبی می‌فروشد. زمانی هم در مدرسه دینی، شاگرد مولوی بوده. وقتی عبید از ماشین پیاده می‌شود و من به سمت مولوی داد می‌کشم که گوشی عبید را زدند، یکی از همان محله به مولوی می‌گوید کار فلانی بوده است و مولوی صاف می‌رود سر وقتش. مولوی می‌گوید اصلا به حال خودش نبود. بوی گند مشروب می‌داده و گفته فقط به خاطر مولوی ۱۰ میلیون می‌گیرد و گوشی را پس می‌دهد. تاکید کرده می‌داند آخرین مدل آیفون است و در بازار چه قیمتی دارد و باز تا پنج تومان پایین می‌آید و آخر هم هیچ پولی نمی‌گیرد و گوشی را پس می‌دهد و بعد از جیبش سیم‌کارت را در می‌آورد و به عبید می‌دهد. یعنی به همین سرعت سیم‌کارت را درآورده که ردگیری نشود. از توزیع که برمی‌گردیم، یکی از کاسب‌ها مولوی را صدا می‌کند و می‌گوید شما که رفته‌اید طرف آمده مرا تهدید کرده، عبید در جا یک میلیون تومان کارت می‌کشد که غائله بخوابد و می‌گوید شنبه صبح چهارراه رسولی می‌رود سروقتش.

مولوی‌ها اغلب، کنار درس دینی که به بچه‌ها می‌دهند، کار می‌کنند. یعنی امرار معاش‌شان از راه آموزش دین و قرآن نیست. دوست همین مولوی قنبرزهی، با ماشین پرایدش مسافرکشی می‌کند. چند هفته قبل مسافری می‌گوید شیرآباد. شب بوده. او را سوار می‌کند. در بین راه مسافر که جلو نشسته بوده، می‌گوید مولوی، شب‌ها مسافر شیرآباد سوار نکن. اگر یک مسافری یک دفعه خِرت را بگیرد و چاقو زیر گلویت بگذارد چه می‌کنی؟ و همان‌طور که صحبت می‌کرده، گردن مولوی را محکم می‌گیرد و می‌گوید بگو بگو چه کار می‌کنی. مولوی می‌گوید حق با تو است. باید بیشتر مراقب باشم. مسافر پیاده می‌شود و مولوی متوجه می‌شود مسافر محترم، حین آموزش، جیب مولوی را زده است. یک مولوی دیگر، شب دیر وقت دلش برای زنی می‌سوزد و او را تا شیرآباد می‌رساند. همین که می‌رسند، چند نفر می‌ریزند سرش و لختش می‌کنند. پول و ساعت و گوشی. فقط لطف می‌کنند و ماشینش را نمی‌برند.

روايتي از رنج فقر و فراموش شدن در « شیرآباد» زاهدان + دوستداران را چه شد؟

از این خانه‌های کج و کوله که از در و دیوارش وحشت می‌بارد، پاتوق‌دار‌ها پول پارو می‌کنند. بیشتر اتاق‌ها به جای در، پتو دارند. پتو‌های چرک و پاره. معتاد‌ها گروه گروه در حال مصرف هستند. اگر پول داشته باشند، هر چه که بخواهند هست. زن‌هایی که پول نداشته باشند، تن‌فروشی می‌کنند. آن‌ها در آغوش مرد‌هایی فرو می‌روند که در میان زباله‌ها زندگی می‌کنند و در میان کش و قوس بدن‌های‌شان، مگس‌ها نیز به حرکت درمی‌آیند. در پاتوق‌ها، اتاق‌هایی هست که در آن‌ها دختر‌های کوچک‌تر برای چند دقیقه یا چند ساعت فروخته می‌شوند. دختر‌هایی هم هستند که شبانه واگذار می‌شوند. قیمت‌ها از شبی ۳۰۰ هزار تومان شروع می‌شود تا ۱.۵ میلیون تومان. دیدن کودکان معتاد سه، چهار یا پنج ساله که کنار والدین یا دوستان خود در حال مصرف هستند، صحنه‌ای معمولی است. کودکان کالایی رایج و پرسود برای پاتوق‌دار‌ها هستند. در محله مجدیه هستیم. گاراژ خانه‌ای باز می‌شود و یک اتومبیل پورشه وارد آن می‌شود. عبید می‌گوید قاچاقچی‌ها خوب در می‌آورند و خوب خرج می‌کنند. نکبتش مال آدم‌های بدبخت است و پولش مال اینها.

اما تازگی‌ها کاسبی دیگری رونق گرفته و کمتر صدایش را در می‌آورند، چون بار منفی زیادی دارد؛ گروگانگیری. خانواده‌های ثروتمند و به خصوص تاجران چه ایرانی و چه خارجی که اغلب افغانستانی‌اند، هیچ در امان نیستند. در همین ۶ ماه گذشته چند گروگانگیری رخ داده است. پسر چهارده، پانزده ساله‌ای را می‌ربایند که پدرش افغانستانی و تاجر ناس است. گروگانگیر‌ها برای آزادی آن پسر ۲۰ میلیارد تومان شمش طلا می‌خواهند. خانواده متمول است، اما دسترسی به شمش طلا آسان نیست. گروگانگیر‌ها تهدید می‌کنند که اگر طلای خواسته‌شده به دست‌شان نرسد، پسر را به یک گروه دیگر می‌فروشند و آن وقت آن‌ها پول بیشتری طلب خواهند کرد. پلیس آگاهی هم پیگیر پرونده بود. ولی ظاهرا ردی پیدا نکرده بودند. در نهایت خانواده با گروگانگیر‌ها کنار می‌آید و با پرداخت یک و نیم میلیارد تومان سکه طلا و گذاشتن آن در محلی که آدم‌ربا‌ها تعیین کرده بودند، پسرشان بنیامین فردای تحویل سکه‌ها و بعد از یک ماه آزاد می‌شود. چند ماه قبل هم سه شریک که دونفرشان برادر بودند و از چابهار به سمت زاهدان می‌آمدند، در جاده ایرانشهر با اسلحه جلوی ماشین‌شان را می‌گیرند. ماشین را که یک تویوتای لندکروز بوده، دست نمی‌زنند. اما هر سه شریک را با خود می‌برند و از خانواده ۲۰۰ میلیارد تومان پول می‌خواهند. خانواده این پول را نمی‌دهد. می‌گویند اگر ما این پول را بدهیم، دیگر در این شهر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. گروگانگیر‌ها در آخرین تماس می‌گویند اگر تا فلان وقت پول ندهید، یکی از گروگان‌ها کشته خواهد شد و جسدش را فلان جا می‌گذاریم. خانواده که رفتند، دیدند حاج علی‌اکبر شاه بخش را که مردی حدودا ۳۵ ساله بود، کشته‌اند، اما جنازه نشان می‌داد از مرگ او زمان زیادی گذشته، چون فاسد شده بود و از طریق آزمایش دی‌ان‌ای شناخته شد. حالا حدود شش ماه گذشته است و از دو برادر دیگر یعنی حاج الیاس و حاج حمید هیچ خبری نیست.

کشاورز

زاهدان مرکز استان است. اما آسفالتش آنقدر کهنه است که خیابان‌ها پر از چاله و چوله است. تعداد سطل‌های آشغال به نسبت شهری که مرکز استان است، بسیار اندک است و در این هوای سرد، بیشتر از سگ‌ها و گربه‌ها، مگس‌ها دسته‌جمعی در شهر پرسه می‌زنند. بوی زباله‌های چندروزه رها شده روی زمین، بسیار تند و زننده است. در شمال شهر که محله حاشیه‌نشین و فقیر شهر محسوب می‌شود، فاضلاب خانه‌ها روی آسفالت‌های نیم‌خورده خیابان‌های خاکی جاری است. خانواده‌هایی که پولی برای لوله‌کشی و وصل شدن به فاضلاب شهری نداشته‌اند، آب‌های کثیف خانه خود را از طریق لوله یا جویی کوچک به بیرون از خانه هدایت می‌کنند و این طور است که در این محلات فقیرنشین همیشه بوی خیلی بدی می‌آید و مردم گویا به ناچار به آن خو کرده‌اند. کانال بزرگ و روبازی که از وسط شهر عبور می‌کند، حاوی فضولات و پسماند‌های شهری است و در آخر به دایی‌آباد و کلات کامبوزیا و در نهایت به کشاورز ۱۴ می‌رسد. قدیم‌تر‌ها به محله کشاورز، ریگ‌آباد می‌گفتند. خشکسالی نبود و مردم آنجا کشت و کار می‌کردند. اما حالا علف و هر چه که می‌کارند، از همین آب آلوده استفاده می‌کنند. علفی که در آخر خوراک دام می‌شود و دامی که سر از قصابی‌ها درمی‌آورد و به سفره انسان‌ها می‌رسد. زمانی از همین آب برای آبیاری سبزی‌کاری‌ها استفاده می‌شد که مردم سبزی‌ها را نخریدند و الان در آن منطقه فقط علف و یونجه برای دام می‌کارند. در انتهای این مسیر، یک شهرک صنعتی قرار دارد و در آنجا با استفاده از همین آب، شن و ماسه درست می‌شود. رودی از کثافت که در وقت بارندگی، آب آن بالا می‌زند و وارد خانه‌های محله‌های حاشیه‌نشین می‌شود و زندگی‌شان را به گند می‌کشد. کانالی که تا به حال چندین نفر در آن غرق شده و مرده‌اند. بخش‌هایی از این کانال، از کنار سامانه اتوبوس شهری که ماشین‌های بسیار فرسوده و اندکی دارد، می‌گذرد. هیچ جای زاهدان شبیه شهری که مرکز یک استان بزرگ است، نیست. این در حالی است که هم‌مرز بودن این استان با چند کشور دیگر و نیز راهیابی این استان از طریق بندر چابهار به آب‌های آزاد می‌تواند موقعیت ممتازی به لحاظ تردد ماشین‌های ترانزیت و نیز توقف کشتی‌های باری و مسافری به آن ببخشد، اما در عمل سیستان و بلوچستان یکی از فقیرترین و محروم‌ترین استان‌های ایران است که نرخ بالای بازماندگان از تحصیلش که تا سال ۱۴۰۱ بالغ بر ۶۰ تا ۷۰ هزار نفر بوده و نیز ایرانیان فاقد شناسنامه، مشکلات مضاعف بسیاری را بر این استان تحمیل کرده است. شهر به‌طور کامل لوله‌کشی گاز نشده. بخش‌هایی از شهر نیز که علمک گاز تا در خانه‌ها آمده، صاحبانش توانایی مالی برای خرید انشعاب و انجام لوله‌کشی ندارند. اگر مرز باز باشد و قاچاق انواع سوخت، از بنزین تا نفت و گازوییل آسان باشد، قیمت سوخت بالا می‌رود. اما مرز‌ها وقتی سفت و محکم مراقبت می‌شود، قیمت سوخت در استان و به خصوص زاهدان هم کمتر می‌شود و خانواده‌ها و به خصوص بدون شناسنامه‌ها، می‌توانند نفت مورد نیاز خود را با قیمت کمتری از بازار آزاد خرید کنند. خانواده‌هایی که کارت سوخت دارند، در هر فصل کارتشان شارژ می‌شود. دو نوبت دویست لیتری و دو نوبت دیگر ۲۵۰ لیتر. قیمت هر گالن ۲۰ لیتری نفت برای کسانی که کارت سوخت دارند ۵ هزار تومان است. اما آن‌هایی که کارت سوخت ندارند، همان نفت را به چندین برابر قیمت یعنی حدود ۳۰۰ هزار تومان تهیه می‌کنند. خیلی از خانواده‌های فقیر سهمیه سوخت خود را می‌فروشند. درست مثل زمان جنگ که مردم کوپن‌های روغن، برنج، گوشت و شکر و قند خود را می‌فروختند تا به زخم دیگری در زندگی بزنند. برای همین، شب‌ها که دمای هوا سردتر از روز‌ها می‌شود، با تاریک شدن هوا، خانواده‌ها و به خصوص بچه‌ها خودشان را در لحاف‌های مندرسی می‌پیچند تا با گرمای بدن‌شان به خواب روند، چون غیر از رختخواب‌های کهنه، چیزی برای گرم کردن خود ندارند. اما مادر حدیثه کار دیگری کرده. شوهرش امیرمحمد برآهویی مرده و شش دختر دارد. او برای گریز از سرما، در یک ظرف خالی روغن هفده کیلویی، یک لوله برای خروج دود گذاشته و در بخاری دست‌ساز خود، چیز‌های مشمایی می‌سوزاند. از میان زباله‌ها، لاستیک و دمپایی یا هر چیز دیگری که بشود سوزاند، پیدا می‌کند و همان‌ها را آتش می‌زند تا بچه‌هایش مهناز، شهناز، آسیه، پریسا، حسنا و حدیثه را گرم کند. برای همین است که خانه آن‌ها بوی تند تایر سوخته می‌دهد. او همسر دوم مردی بوده که تعداد زیادی بچه قد و نیم قد بدون شناسنامه و بدون آینده از خود به جا گذاشته. خانواده‌های بی‌سرنوشت دور تا دور شهر را، چون کمربندی سفت‌شده بر گلو فرا گرفته‌اند. شهر در احاطه محله‌های فقیری است که مثل سلول سرطانی، حاشیه‌نشین تولید می‌کنند. دایی‌آباد، رسالت، آزادی، مرغداری کامبوزیا، شیرآباد، حاجی‌آباد، قاسم‌آباد، غریب‌آباد، همت‌آباد، آخر کشاورز، آخر خیابان فاضلی، شهرک گاوداران و… صف‌های طولانی برای خرید نان و آب نشان‌دهنده اولیه‌ترین نیاز‌های مردم این شهر است.

زاهدان

سهمیه هر خانواده دارای شناسنامه، خرید ۴ نان برای یک روز است. اگر خانواده‌ای نان بیشتری بخواهد، باید با یک کارت بانکی دیگر که به نام شخص دیگری باشد، نان بخرد. مثلا مرد خانواده با کارت بانکی خود، چهار نان و همسرش هم با کارت بانکی خودش می‌تواند چهار نان دیگر بخرد. صف‌های نان بسیار طولانی است و ممکن است برای خرید همین چهار نان بیش از ۴۵ دقیقه در صف باشند تا نوبت آن‌ها برسد. قیمت هر نان ۲۵۰۰ تومان و کیفیت آن بسیار پایین است. برای همین خانواده‌هایی که دستشان به دهانشان می‌رسد، با خرید آرد خوب که هر کیسه ۴۰ کیلویی آن حدود یک میلیون تومان است، خودشان در خانه نان می‌پزند. اما مساله اصلی مربوط به فاقد شناسنامه‌هاست که در این استان بیشترین فراوانی را دارند و به گفته مقامات استان، اغلب‌شان غیر ایرانی هستند که البته بدون شناسنامه‌ها خود را غیر ایرانی نمی‌دانند، چون بسیاری از آن‌ها سال‌های درازی است که تشکیل پرونده داده و مسیر‌های سخت و پیچیده اداری را طی کرده‌اند و آزمایش دی ان‌ای هم داده‌اند، اما تاکنون تعداد ناچیزی از این خانواده‌ها موفق به دریافت شناسنامه شده‌اند. حتی تکیه بر قانونی که براساس آن مادران ایرانی مزدوج با مردان خارجی، می‌توانند برای فرزندان خود شناسنامه بگیرند، در این استان چنان که باید پیش نرفته و وجود صد‌ها پرونده بلاتکلیف نشان از عدم موفقیت این قانون در این استان است. برای همین است که در صف‌های طولانی خرید نان، بچه‌ها، زنان یا مرد‌هایی را می‌شود دید که از آن‌هایی که کارت دارند، می‌خواهند با گرفتن پول نان، برای‌شان نان بخرند. اگر کسی حاضر به همکاری با آن‌ها نشود، آن‌ها مجبورند نان را به شکل آزاد و حتی با قیمتی حدود ۲۰ تا ۲۵ هزار تومان خرید کنند. یعنی بدون شناسنامه‌ها برای خرید نان و نفت با مشکل جدی روبرو هستند. حاشیه شهر زاهدان انباشته از زنجیره‌ای از محله‌های فقیرنشین است که مردمان بدون شناسنامه‌اش در فقری باورنکردنی زندگی می‌کنند. بی‌پولی در کنار فقر فرهنگی و فکری، این مردم را نابود کرده. محله‌هایی که کودکان بدون شناسنامه، بی‌هیچ آینده و فردایی در آن متولد می‌شوند و به گرداب هولناک انواع جرایم سقوط می‌کنند بی‌آنکه گناهی داشته باشند یا در سرنوشت خود دخیل باشند. آن‌ها درست، چون پدران و مادران خود در زندگی‌هایی با سیر قهقرایی گرفتار آمده‌اند.

قاسم‌آباد

اینجا هیچ خانه‌ای نیست که قصه‌ای نداشته باشد. لطیفه این‌بار در قاسم‌آباد زندگی می‌کند. شوهرش مرده است. شوهری که اگر هم بود، برای همسر اول و دوم و سومش هیچ خاصیتی نداشت جز آنکه شکمش را پر کند بی‌هیچ مسوولیتی. اینجا زن‌ها تبدیل به کارخانه‌های بچه‌آوری می‌شوند. آن‌ها اغلب همسران چندم مرد‌هایی می‌شوند که از داشتن خانواده و مفهوم مسوولیت‌پذیری هیچ‌چیزی نمی‌دانند. هرچند بار که دلشان بخواهد می‌توانند زن بگیرند و هیچکس نیست که آن‌ها را به خاطر خرجی ندادن و به خاطر عدم انجام وظایف مورد مواخذه قرار دهد. زن‌ها هرطور که هست، باید شکم بچه‌های‌شان را سیر کنند. با گدایی، با کلفتی. زنان و بچه‌ها به یک اندازه قربانی هستند. بچه‌ها از بچگی، جز اینکه نان‌آور خانواده باشند، هیچ حق انتخاب دیگری ندارند و همین است که در‌های خلاف به آسانی به روی این خانواده‌ها باز می‌شود و به همین دلیل بچه‌ها پاک‌ترین قربانیان دنیا هستند. لطیفه در خانه‌اش برای مردم لحاف می‌دوزد. برای هر لحاف فقط صد هزار تومان مزد می‌گیرد. دو دختر بزرگ دارد که اگر مدرسه رفته بودند، حالا باید دیپلم گرفته باشند، اما مادر برای حفظ آبرویش آن‌ها را به مدرسه نفرستاده. چون شناسنامه نداشته‌اند و مدرسه بدون شناسنامه‌ها در محله‌ای دیگر بوده و اگر دختر‌ها تنها می‌رفتند و می‌آمدند، هزار حرف ناجور پشت‌شان می‌گفتند. دختر‌ها ابرو‌های پرپشتی دارند و پشت لبشان پر از مو است. مادرشان می‌گوید دختر بزرگ‌تر دندان درد‌های شدیدی دارد و هیچ شبی نیست که از درد به خودش نپیچد، اما پولی برای رفتن به دندانپزشک ندارند. ماهی دو و نیم میلیون تومان اجاره می‌دهد و الان چند ماهی است کرایه‌اش عقب افتاده. این چندمین خانه‌ای است که عوض می‌کند. چون دو سه ماه که کرایه‌اش عقب می‌افتد، صاحب خانه جوابش می‌کند و می‌رود خانه‌ای دیگر و حالا او و دخترهایش ذره‌ذره از شهر دورتر و به حاشیه رانده می‌شوند.

پیربخش

خانه پشت خانه. نمی‌پرسم چند خانه دیگر مانده است؟ می‌گویم چند بسته دیگر داریم؟ غیر مستقیم دارم اعلام می‌کنم، بی‌طاقت شده‌ام. یا دیگر چشم‌هایم توانی برای دیدن این همه تلخی ندارد. اگر من بعد از چند روز بیقرار شده‌ام، پس آن‌ها چگونه تاب می‌آورند و در این شرایط زندگی می‌کنند؟ با کدام امید؟ کدام انگیزه؟ و چرا؟ آیا آنچه آنان سپری می‌کنند، صورتی از وجوه زندگی است؟

آمنه و خواهرش همسر دو برادر معتاد کارتن خواب هستند. دو برادر هر وقت که میل‌شان بکشد، سری به زن‌های خود می‌زنند. هر دو خواهر حامله‌اند. هر کدام پنج، شش بچه دیگر هم دارند. در خانه‌های‌شان به‌طور مطلق هیچ چیز وجود ندارد. به فاصله یک کوچه از هم، هر کدام در خانه‌ای گلی با سقف‌های چوبی زندگی می‌کنند. اتاق‌ها تو در تو هستند و با یک هشتی به هم وصل شده‌اند. دیوار‌ها گچی است و از فرط کثیفی به سیاهی می‌زند. خانه‌ها اغلب بسیار کثیف است. کمدی وجود ندارد و لباس و رختخواب و ظرف‌ها و هر چه که هست، روی هم تلنبار شده‌اند. خانه‌ها حمام ندارد و هر دو سه هفته یک‌بار، اگر نفت پیدا شود، مادرها، آب گرم می‌کنند و در تشت خودشان و بچه‌های‌شان را می‌شویند. چاه توالت‌ها اغلب، آنقدر پر است که در خیلی از خانه‌ها بوی مدفوع احساس می‌شود. لامپ‌ها چنان کم‌سو و بی‌جان است که دلگیر بودن خانه‌ها را هزار برابر می‌کند. کف اتاق‌ها یا خالی است یا با زیلوی کهنه و پاره پوشانده شده است. یخچال‌ها در این خانه‌ها، اغلب کارکرد خود را از دست می‌دهند. خیلی از یخچال‌ها تبدیل به کمد یا جایی برای گذاشتن دارو و کفش و لباس شده‌اند. یخچال‌هایی که خراب شده و هیچ‌وقت دیگر هم کسی نبوده که آن‌ها را درست کند. دسته دوم یخچال‌هایی است که هنوز هویت خود را حفظ کرده‌اند. اما مشکلات زیادی دارند. مثلا یخچال‌هایی با در‌های شکسته که باید با دست سرجایشان قرار گیرند تا نیفتند. یا یخچال‌هایی انباشته از برفک. اما خالی بودن یخچال‌ها در همه خانه‌ها مشترک است. گویا یخچال‌ها در مسابقه‌ای پنهان شرکت داده شده‌اند. یخچال برنده، خالی‌ترین یخچال است. بیشترین چیزی که در یخچال‌ها هست، قرص‌های نان چند روزه است. تنها چیزی که برای خوردن وجود دارد، نان خالی است. آن‌هم نه به اندازه و نه برای همه. گاهی روغنی سوخته، چند عدد خرما یا دو سه قاشق رب. روی گاز خانه آمنه که اگر نگوید حامله است، هیچ معلوم نیست که ماه هشتم است، یک قابلمه رویی است که در ندارد. داخل قابلمه غذایی باورنکردنی دارند. او و بچه‌هایش آن شب، کله مرغ پخته و خورده‌اند. هنوز دو کله مرغ ماسیده به ته قابلمه چسبیده است.

روايتي از رنج فقر و فراموش شدن در « شیرآباد» زاهدان + دوستداران را چه شد؟

غریب‌آباد می‌تواند یکی از دروازه‌های جهنم باشد. مردم در آلونک‌هایی که شبانه بالا می‌آورند ساکن می‌شوند تا سقفی برای آنچه نامش را زندگی گذاشته‌اند، داشته باشند. شهرداری با بولدوزر از روی بلوک‌های ارزان‌قیمت دست ساز عبور می‌کند و فردا آلونک‌ها از جایی دیگر سر برمی‌آورند. بسیاری از حاشیه‌نشینان، کسانی هستند که از روستا‌های بی‌آب و دچار خشکسالی خود، با امید‌هایی واهی، به شهر‌ها گریخته‌اند. در شهر نیز هیچ خبری برای آن‌ها نبوده است. اگر در روستا حداقل سرپناهی داشته‌اند، اینجا در این بیغوله‌ها همان سرپناه را هم ندارند. آن‌ها پولی برای اجاره خانه‌های شهری ندارند. برای همین یا آلونک‌ساز می‌شوند، یا در آلونک‌های دیگران با اجاره‌ای که هر طور هست جورش می‌کنند، ادامه حیات می‌دهند. راز بی‌بی یکی از آنهاست. اولش بچه‌ها را می‌بینیم. سه بچه با لباس کم، دماغ‌های آویزان و پا‌های لخت که روی نخاله‌های ساختمانی راه می‌روند. فقر پاهای‌شان را زمخت کرده و پوست صورت و دست‌های‌شان، مثل تکه‌ای چرم، سخت و تیره است. بی‌مقصد روی فاضلاب بدبو راه می‌روند. پاهای‌شان از راه رفتن در لجن سیاه کبود است. با دیدن عبید می‌ایستند. عبید را می‌شناسند. او تنها روزنه به جهانی است که می‌تواند رنگی از گرما یا شادی داشته باشد. لباس‌ها به تن‌شان اندازه می‌شود. هر چه باشد می‌پوشند. بهتر از سرماست. حتی یک بار هم لب‌های‌شان به شادی باز نمی‌شود. آن‌ها مفهوم خوشحالی را درک نمی‌کنند. شاید اگر همان وقت، به جای عبید، کس دیگری سر راهشان سبز می‌شد و آن‌ها را کتک می‌زد یا هر آزار دیگری می‌رساند، آن‌ها بازهم هیچ واکنشی نداشتند. آن‌ها سه بچه مبهوت و گرسنه بودند که فقط در فرآیندی انسانی تبدیل به جنین و اکنون کودکانی کوچک بودند که هیچگاه چیزی به آن‌ها آموزش داده نشده است. ساکن یکی از همین آلونک‌ها هستند. تنها چیزی که می‌دانند انتظار برای آمدن مادرشان است. پدرشان معتادی است که بیشتر وقت‌ها هر جا که نشئه کند یا خمار باشد، همان جا خوابش می‌برد و اگر مادر نباشد آن‌ها از گرسنگی و سرما می‌میرند. از حیاط مانندی کوچک عبور می‌کنیم و به اتاقی تاریک می‌رسیم. اتاق حدود ۱۲ متر است. چند بچه کوچک در خانه‌ای که از فرط کثیفی و بوی بد به سختی می‌شود به آن وارد شد، روی زمین نشسته‌اند. بی‌هیچ کاری. تلویزیون خراب و سیاه و سفیدی که نیمی از لامپ آن سوخته، چیزی نشان می‌دهد که هیچ معلوم نیست. بچه‌ها با دیدن ما، بی‌تفاوت فقط سرهای‌شان را بلند می‌کنند. آن‌ها چیزی بلد نیستند. آنقدر که شاید مفاهیمی، چون رنج، شادی، خنده یا حتی اندوه را نیز نیاموخته باشند. سمت دیگر این بهت من هستم. مثل مجسمه ایستاده‌ام و به چشم‌های خالی از هر احساس کودکانی نگاه می‌کنم که هرگز مدرسه نرفته‌اند. بچه‌هایی بدون شناسنامه، بدون فردا. گردن‌هایی برای دار‌هایی که روزی برافراشته خواهد شد برای آن‌ها که می‌توانند دزد، قاتل، باج‌گیر، قاچاقچی، معتاد، بزهکار، روسپی یا هر شغل ناهنجار دیگری داشته باشند. آمار فزاینده ناهنجاری‌های اجتماعی این استان، نشان می‌دهد در جایی که شناسنامه‌دار‌ها، با مشکلات زیادی زندگی می‌کنند، فاقدین شناسنامه هیچ امیدی به فردای‌شان ندارند. مادر از راه می‌رسد. بلند بالا است. با چادری سیاه بر سر. حتی یک دندان هم به دهان ندارد. چرا دارد. یک دندان سیاه شکسته. خیلی سنش باشد، چهل ساله است که نیست. ولی زندگی سخت، مچاله‌اش کرده. می‌گوید معتاد نیست. راست بگوید یا نه، تفاوتی ندارد. زندگی‌اش سیاه‌تر از این نمی‌شود. در دستش کیسه سیاهی است. کوچک‌ترین بچه که حالا دیگر همان کلاه گرمی را که عبید به سرش گذاشته، روی سرش است به مادرش نزدیک می‌شود. باید سه سالی داشته باشد. گرسنگی بی‌تابش کرده. می‌داند که باید در کیسه چیزی باشد. کیسه را با حرص از دست مادر می‌کشد. از کیسه اناری ترکیده بیرون می‌افتد. معلوم می‌شود مادر از میان آشغال‌ها این دو سه انار را پیدا کرده. پسرک فقط می‌داند که خوراکی است. اما نمی‌داند چطور باید آن را بخورد. به پوسته انار دندان می‌زند و ردی سرخ رنگ روی دهانش جا باز می‌کند. من دندان‌هایم به هم قفل شده. فقط با چشم‌های خشک، با چشم‌های پرهراس از دیدن این حجم از نکبت به تصویر بزرگ پیش رویم خیره مانده‌ام. مادر برای عبید توضیح می‌دهد وقتی می‌خواسته سیم‌های لخت لامپ را به سیم‌های آویزان از برق به اصطلاح امامی بزند، برق او را گرفته و محکم پرت کرده روی زمین و شاید خدا خواسته که نمیرد. به خاطر همین چند بچه‌ای که غیر از او هیچ پناه دیگری ندارند.

در غریب‌آباد سلطان پادشاهی می‌کند. وارد شدن‌تان به غریب‌آباد با پای خودتان است، بیرون رفتن‌تان با خداست. اگر گیر دارودسته سلطان بیفتید، تا چیزی نسلفید، خلاص شدن از دست‌شان محال است. پنج، شش سالی هست که سر و کله سلطان و زن‌ها و بچه‌هایش در غریب‌آباد پیدا شده. یک مرد افغانستانی که مثل روح همه جا هست و هیچ کجا نیست. آن‌ها حدود ده، دوازده خانواده پر جمعیت هستند و در محله غریب‌آباد چندین خانه اجاره کرده‌اند. کار همه‌شان گدایی است. پادشاه‌شان سلطان است. اوست که زن‌ها و بچه‌ها را وادار به گدایی می‌کند. همسران خودش، خواهرهایش و بچه‌های‌شان. از همسر اولش که همراه او از افغانستان به ایران آمده چهار، پنج بچه دارد و از همسر دومش نیز که زن خیلی جوانی است، چند بچه دارد. بچه‌های خیلی خوشگل، به خصوص دختربچه‌های موطلایی با چشم‌های درشت زمردی رنگ، اغلب بچه‌های سلطان هستند که گفته می‌شود حتی ۵۰ سال هم ندارد. بچه‌هایش گدا‌های کوچک آموزش‌دیده‌ای هستند که چنان به آدم‌ها می‌چسبند که تا چیزی نگیرند، شخص را رها نمی‌کنند. در عوض او سرگرم کفترهایش است. بچه‌هایش چهارراه‌های شهر را قرق کرده‌اند و او آسمان را. کفتر‌ها در آسمان ولو هستند و او از پشت بام چشم به راه بچه‌هایش است که بداند آن روز چقدر کاسب شده‌اند.

آلونک بیرجندی‌ها

من و عبید و مولوی قنبرزهی به زور خودمان را در آلونک سه، چهار متری محمد برآهویی جا داده‌ایم. او هفت دختر دارد و از این بابت بسیار ناراضی است. می‌گوید وقتی پسر نداری، یعنی نسلت تمام شده. یعنی هیچ‌کس نیست که فردا بگویند او پسر محمد است. می‌گویم خودتان، همسرتان یا دختر‌ها شناسنامه دارید؟ می‌گوید نه. می‌گویم دختر‌ها به مدرسه می‌روند؟ می‌گوید با کدام شناسنامه به مدرسه بروند؟ می‌پرسم از پس خرج‌شان برمی‌آیی؟ چشم‌های سبز خمارش را بازتر می‌کند و می‌گوید: «ما حتی گاز و موکت و یخچال هم نداریم. شب‌ها با اینکه کیپ هم می‌خوابیم باز جا نمی‌شویم. ناچار در را باز می‌گذارم تا پایم را در کوچه دراز کنم» و بعد می‌خندد. می‌گویم مگر به شما مدال می‌دهند؟ متوجه منظورم نمی‌شود. جواب می‌دهد نه تا به حال هیچ مدالی نگرفته‌ام. سرم را تکان می‌دهم و می‌گویم، این همه بچه می‌آورید مگر برای آن‌ها به شما مدال می‌دهند؟ تازه منظورم را متوجه شده. می‌گوید چه کنیم خدا داده است. این جمله تکراری همه زن‌ها و همه مرد‌هایی است که بچه‌های بی‌گناه و معصوم را به دنیا می‌آورند و با دست خود آن‌ها را در رنج‌ها و بدبختی‌ها و مشکلات‌شان شریک می‌کنند. اینجا میان بلوچ‌ها، جلوگیری از بارداری را حرام می‌دانند. اما به دنیا آوردن بچه‌های بی‌آینده حرام و گناه نیست. ساعت حدود ده شب است. مادر خانواده که زنی لاغر و با گونه‌های استخوانی است، از راه می‌رسد. او نان‌آور خانواده است. یک روز در میان، در یکی از خانه‌های شهر کلفتی می‌کند. اگر هر روز برود، کسی نیست که از بچه‌هایش مراقبت کند. شوهرش با اینکه سال‌هاست زاهدان زندگی می‌کند، هنوز لهجه بیرجندی دارد. زمانی جوشکار بوده، اما حالا ده سالی هست که چشم او و دخترهایش به دست زنی است که برای‌شان غذا بیاورد. زن بی‌نهایت عصبانی است. از ساعت ده صبح می‌رود و این موقع‌ها می‌آید. بخش زیادی از راه را باید پیاده برود و برگردد، چون تمام حقوقش ماهی ۱.۵ میلیون تومان است و اگر بخواهد از غریب‌آباد تا داخل شهر را با تاکسی برود و بیاید، باید هر چه درمی آورد پای کرایه بدهد. مادر خسته و بی‌جان تا می‌نشیند، کوچک‌ترین بچه که هنوز دو سال هم ندارد، به گریه می‌افتد و خودش را بغل او جا می‌کند و یک راست دستش را به سمت پستان مادرش می‌برد. مادر کلافه و بی‌حوصله است. دخترک، اما گرسنه است و شروع به گریه می‌کند. زن چادر سیاهش را حایل می‌کند و پستانش را به دهان بچه می‌گذارد. بچه مک‌های سفتی می‌زند. شیری نمی‌آید. بچه گریه‌اش شدیدتر می‌شود. زن می‌گوید طلاق می‌گیرم. دیگر تحمل ندارم و بعد دست‌هایش را نشان می‌دهد و می‌گوید خانه‌ای که کار می‌کنم، دو تا ماشین لباسشویی دارند. اما خانم اجازه نمی‌دهد لباس‌های‌شان را در ماشین بشویم. می‌گوید پول برق زیاد می‌شود. با همین دست‌ها، یک روز در میان، یک کوه رخت می‌شویم. آخرش چه. برای این مرد که شب تا صبح بالای سر ما قل قل مواد می‌کشد؛ و با حرص از زیر پرده‌ای کهنه قل قلی شوهرش را بیرون می‌کشد و پرت می‌کند جلوی ما. مرد با یک بطری کوچک پلاستیکی که زمانی در آن آب یا کوکا بوده، با چسباندن لوله یک خودکار، وسیله‌ای برای استعمال مواد مخدر درست کرده. دختر‌ها می‌خندند. دختر‌ها که بزرگ‌ترین آن‌ها شاید ۱۶ ساله باشد، به هم چسبیده و از حرف‌هایی که می‌شنوند، خنده‌شان می‌گیرد. خنده‌های آن‌ها عصبی نیست. بلکه نشان می‌دهد که درک و آگاهی لازم برای موقعیتی که در آن قرار گرفته‌اند، ندارند. شاید تصور آن‌ها از خانواده چنین است و تعریفی از یک خانواده سلامت ندارند. مادرشان با فریاد می‌گوید شب تا صبح این چراغ لعنتی روشن است و بالای سر ما مواد می‌کشد و دودش را به ما فوت می‌کند و می‌گوید خوب است. بخوری می‌شوید و سرما نمی‌خورید. ده سال است که می‌خواهد ترک کند و نمی‌کند. بعد با ناراحتی گاز پیک نیکی کهنه را در باریکه راهی که میان‌مان هست، می‌اندازد و می‌گوید «چهار روز است این گاز خالی است. صد تومان داده‌ام دستش که آن را پر کند. جان بچه‌ها قسمش دادم که با این صد تومان، فقط گاز را پر کند» بعد با خشم به سمت مرد برمی‌گردد و می‌گوید «کو گاز؟ پرش کردی؟ همه‌چیز را دود می‌کند. خانم اسباب‌بازی کهنه بچه‌اش را داد که بیاورم برای بچه‌های خودم. همان اسباب‌بازی را هم برده فروخته. من شکایت این مرد را به کجا ببرم؟ روزی هزار بار می‌خواهم خودم را سر به نیست کنم. باز فکر می‌کنم این بچه‌ها، دخترند و کسی را به غیر از من ندارند. اگر پسر بودند می‌رفتم. اما بدبختی دخترند.» مرد بی‌خیال می‌خندد. آخرش می‌گوید «ده دفعه گفتم دست و پای مرا ببندید و خودتان ترکم دهید در همین خانه.» زن داد می‌کشد «کدام خانه؟ در این سه متر جا؟» و دختر‌ها از دعوای آن‌ها غش‌غش می‌خندند. اینجا غریب‌آباد است. یکی از دروازه‌های جهنم.

از میان مراکز استان، زاهدان تنها شهری است که بیشترین جمعیت بدون شناسنامه را در خود جای داده است. بدون شناسنامه‌ها دو دسته هستند یا ایرانی‌اند یا مهاجرانی که بیشتر آن‌ها اهل افغانستان هستند. وجود همین اتباع فاقد شناسنامه، کار ایرانی‌ها را نیز سخت‌تر کرده، چون هر ایرانی بدون شناسنامه، اگر به هر دلیلی افغان تلقی شود، دیگر هرگز شانسی برای دریافت شناسنامه نخواهد داشت. در استان سیستان و بلوچستان، تصمیم‌گیرنده نهایی، نه سازمان ثبت احوال، بلکه «شورای تامین استان» و متشکل از نمایندگانی از نهاد‌های امنیتی، از جمله سپاه، وزارت کشور، نیروی انتظامی، فرمانداری، وزارت اطلاعات و چند جای دیگر است. در سراسر این استان، در شهر و روستا، می‌توان کسان زیادی را دید که سال‌های طولانی از تشکیل پرونده آن‌ها برای دریافت شناسنامه می‌گذرد. پرونده‌هایی که حتی قدمتی چهل ساله دارد. پرونده‌های کامل بی‌نقص. اما هیچ فرد یا نهادی نیست که به‌طور جدی اراده یا توان ورود برای حل مشکل داشته باشد جز در دوره «اوسط هاشمی» که یکی از استانداران اسبق است و نفوذ و برش او موجب شد در دوره‌ای که استاندار بود، برای تعداد قابل توجهی از فاقدین مدارک هویتی، شناسنامه صادر شود.

مساله اصلی در این میان، سکوت قانون است. در حالی که در کشور‌های دیگر، نسبت به مهاجران، قوانین بسیار مشخصی وجود دارد و آنان طی دوره‌ای مشخص می‌توانند شهروند آن کشور شده و حقوقی برابر با سایر شهروندان عادی آن کشور داشته باشند، در ایران که محل زندگی بیشترین جمعیت افغانستانی‌هاست، مسوولان نهاد‌های قانونگذار به‌طور مطلق در این خصوص سکوت کرده‌اند. با توجه به جمعیت روزافزون افاغنه در ایران و حضور چشمگیر این جمعیت پر زاد و ولد که مشاغل بسیاری را هم در اختیار گرفته‌اند، توجه به وضعیت آینده آنان و ترسیم یک نقشه راه برای چگونگی زیست آنان از جمله ضروریات، نه فقط در استان سیستان و‌بلوچستان که در کل کشور است. اما مرز طولانی این استان با کشور افغانستان که یکی از مبادی اصلی و مهم ورود افغانستانی‌ها به ایران است، این استان کم برخوردار را عملا با چالش‌هایی به مراتب جدی‌تر از سایر استان‌ها مواجه کرده است. برای مثال، بسیاری از کسبه بازار از حضور تاجران افغان ناراضی‌اند، چرا که حضور آن‌ها موجب افزایش قیمت اجاره مغازه در پاساژ‌های مختلف شده است. از سوی دیگر بیشتر مهاجران، خانواده‌های فقیری هستند که باری مضاعف بر دوش حوزه سلامت و آموزش و پرورش تحمیل می‌کنند. اگر زمانی خیرین و فعالان اجتماعی، در تلاش برای کمک به خانوار‌های نیازمند ایرانی بودند، اکنون بسیاری از خانواده‌های مستمند افغانستانی نیز از جمله جامعه هدف و نیازمند اولیه‌ترین‌ها از جمله نان، آب و نفت هستند. این جمعیت عظیم که سال‌ها از حضورشان در ایران می‌گذرد، با زنان یا مردان ایرانی وصلت کرده‌اند و دیواری به هم پیوسته تشکیل داده‌اند. چگونه می‌شود ایرانیان را از افغانستانی‌هایی که بسیاری از آن‌ها یک پیشینه زندگی هشتاد، نودساله و به هم تنیده در ایران دارند، جدا کرد؟ معادله پر تناقضی است که هرچه مسوولان از پرداختن به آن طفره بروند، نه تنها آنان که کل کشور دچار آسیب جدی می‌شود. اینجا زاهدان است. مرکز استان سیستان و بلوچستان که شهرداری حتی به خود زحمت نداده برای بسیاری از معابر و خیابان‌ها، پلاک نامگذاری نصب کند. برای همین است که میان خیابان‌هایی با آسفالت افتضاح و حتی بدون آسفالت، اسم خیلی از خیابان‌ها با قلم مو و رنگ روی دیوار‌های کهنه نوشته شده است. به زاهدان، بزرگ‌ترین شهر استان خوش آمدید.

شعارسال با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه اعتماد، تاریخ انتشار: 11دی1402، کدخبر: 211499، www.etemadnewspaper.ir

900272_709
در بلوچستان چه می گذرد؟

سیستان و بلوچستان، مهد فقر

اینجا سیستان و بلوچستان، مهد فقر !

شعار سال: درست در سرحدات ۲۰ سال نخست قرن ۲۱ تصویری قرن نوزدهی را متصور شدن شاید امری دشوار باشد و غیرملموس و تداعی ساختن و مجسم کردن و بیان داشتن شرح زیست آدمیان آن دوره دور نیز بود نامانوس؛ ولی ممکن است باورش سخت باشد برای آدمی در سده اخیر، اما این قلم به اعتراف و صراحت بیان می‌دارد شرح زیر وصف حال اکنون کودکان کنج شرقی‌ترین جغرافیای ایران زمین است؛ سیستان و بلوچستان!

کودک

کودک لخت پا، تکیده، زرد رو با جامه‌ای مندرس و چاک خورده از هر سو، چون بیرقی بی‌اراده رقصان به دست باد در جنگ برای چنگ زدن و به دندان جویدن تکه نانی خشک در حدودات یک مخروبه که محل انباشت زباله‌هاست سرگردان و بی‌هدف رهاست در پی دیگر همسالان خویش یک به یک به قطار که بدون شک بی‌شباهت نیستند هر کدام ایشان به ظاهر از آن یکی!

هوتک

بله این یک تصویر واقعی از همان جایی است که چندی است اکنون صحبت از کودکان آن به کرات و بسیار می‌آید به میان و روایت‌های هولناک این طفلان معصوم شده، شهره آقاق و نقل هر محافل که چگونه عضوی از بدن آنان طعمه گاندو‌ها شده یا که غرق گشته‌اند در اعماق رودها، رودخانه‌ها یا اینکه گرفتار در لجن‌زار‌های مرداب‌گونه‌ای به نام هوتک که حال شده قاتل هر کودک!

نشان به آن نشان که اگر روزی و روزگاری نشانی از نشانی قتلگاه کودکان بلوچ از تاریخ گرفته شود، انگشت اشاره تاریخ دراز خواهد شد به سوی همین هوتک‌ها و رودخانه‌ها که چگونه سلسله مرگ‌های تاسف‌بار کودکان را در دل خویش ثبت کرده‌اند و ضبط و باید آنجا که مرگ همواره در کمین کودکی نشسته، بازگو نماید شرح ماوقع این درد و رنج و فاجعه بی‌پایان را.

سوتک

اکنون دیگر شاید چندان جای تعجب نداشته باشد روزانه خبر مرگ‌های زنجیره‌ای کودکان بلوچ واگویه شود و بازگو چراکه حال این رخداد چنان تکرار شده که گوش‌ها خو گرفته‌اند و فضا عادی شده برای این مرگ‌های زنجیروار کودکان طی سال‌های اخیر در هوتک‌ها و رود‌ها و برکه‌ها و رودخانه‌ها. حال دیگر هیچ‌کس برای مرگ‌های زنجیره‌ای کودکان بلوچ در برکه‌ها و هوتک‌ها نه شیون سر می‌دهد و زاری و نه موتکی غمین خوانده می‌شود که روزگاری در فرهنگ بلوچ برای غریبانه و مظلومانه رفتن یاران سر داده می‌شد و خوانده.

باری؛ بیش از این درنگ لازم نیست در متن، حال شاید وقت آن رسیده باشد تا در خطوط پایانی این سیاهه آنچه در پس مرگ‌های زنجیره‌ای کودکان بلوچ بر اثر غرق شدن در هوتک‌ها و رودک‌ها نهفته است را باز بگوییم و چرایی آن را که کمتر به آن از این زاویه دید بیان شده، بپردازیم و به گونه‌ای دیگر بنگریم این حوادث تاسف‌بار را.

تا همین امروز که کلمات این متن دارد می‌گیرد جان خبری دگر آمد که در آن سوی بلوچستان یعنی در حوالی سراوان و سوران و مهرستان و فاصله‌ها دورتر از این سو یعنی چابهار و نیکشهر و سرباز که مرگ‌های زنجیره‌ای کودکان به کرات اتفاق می‌افتد در رودها؛ کودکی دگر در آب جان داد.

اگر به درستی بررسی شود، علل و دلایل این مرگ‌های زنجیره‌ای سوا از مساله کمبود آب بدون شک به این نتیجه خواهیم رسید که مهم‌ترین عامل دخیل در این رخداد تراژدیک فراهم نبودن اسباب بازی و وسیله سرگرمی و تفریح برای کودکان روستایی است.

در اینجا کودکی محتاج یک سوتک است برای سرگرمی تا در گلوی خویش فشارد و از زبان سوتک واگویه نماید، درد دیده نشدن و برآورده نساختن دنیا و رویای کودکی را؛ امری که شاید در سایر نقاط خواسته‌ای پیش پا افتاده و سهل و در دسترس باشد برای کودکان آنجا که حتی محتاج خواسته‌های بزرگ و رویایی نمی‌ماند چه برسد به سوتکی و نی‌لبکی که تمرین کند، اجابت آرزو‌ها و رویا‌های خویش را.

با عرض تاسف باید اعترافی تلخ کرد و تکان‌دهنده که به دلیل مشکلات و مصائب بی‌شمار دنیای بزرگ‌ترها، چون راه و آب و درمان و بهداشت سایر نیاز‌های ضروری، صدای کودکان گم شده است در لابه‌لای خواسته‌ها و نیاز‌ها و مطالبه‌های بی‌شمار ایشان.

در اکثر روستا‌های سیستان و بلوچستان خبری از وسیله سرگرمی کودکان نیست و واژه‌هایی، چون پارک بازی، اماکن تفریحی و سرگرمی، کلاس‌های آموزشی برای این کودکان بیگانه هستند بنابراین همین خلأ باعث می‌شود، کودکان سرگرمی خود را در رودخانه‌های عمیق و پر آب، هوتک‌های باتلاقی و برکه‌هایی بجویند که زیستگاه گاندو‌ها هستند و خطرناک برای رفع نیاز و سرگرمی کودکان و در پایان نیز باید عرض کرد که مادران و پدران چنان سرگرم و غرق در مشکلات و گرفتاری‌های خویشند که اصلا به سرگرمی کودکان نمی‌اندیشند و آن را یک اولویت و ضرورت نمی‌دانند و چنین است و این‌گونه خبر غرق شدن کودکان در رود‌ها و هوتک‌ها شدت گرفته و مرگ‌های زنجیره‌ای کودکان در هوتکان پای ثابت اخبار روزانه روزنامه‌ها شده و رسانه‌ها و جراید. خیر پیش.

شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت عصرایران، تاریخ انتشار:۱۱ شهریور ۱۳۹۹، کدخبر:۷۴۴۸۴۶، www.asriran.com

Bemehrbani-05-min
اخبار و رویدادهای خیریهسایر اخبار

برترین موسسات خیریه و نیکوکاری

موسسات خیریه ها در سراسر جهان نقش مهمی در حمایت از نیازهای انسانها و کمک به آنها در مواجهه با مشکلات زندگی ایفا می‌کنند. در این مقاله، به بررسی 10 مورد از بزرگترین خیریه های ایران خواهیم پرداخت که در راستای بهبود شرایط زندگی افراد نیازمند در این کشور فعالیت می‌کنند. این خیریه ها با پشتکار و ایثارگرایی خود به پیشبرد اهداف انسانیتی مهمی در ایران کمک کرده‌اند.

برای اطلاع از بزرگترین خیریه های جهان نیز میتوانید به مقاله ی آن در سایت یسرا مراجعه کرده و مطالعه فرمایید.

بزرگترین خیریه های ایران

موسسه خیریه محک

در سال‌های اخیر، تاسیس موسسه خیریه محک در تهران به یاری کودکان سرطانی آمده است. این موسسه به عنوان یکی از بزرگترین خیریه های ایران، به همراهی در این میدان سخت مبارزه پرداخته و تا کنون از سال 1370 تحت پوشش خود بسیاری از کودکان سرطانی زیر 16 سال را گرفته و فعالیت خود را گسترش داده است.

بزرگترین موسسه های خیریه‌ی ایران

2- بنیاد خیریه وفاق سبز علوی کشور

این موسسه با 10 طرح متفاوتی که دارد، نزدیک به 20 سال به حمایت از ایتام، افراد بی‌سرپرست یا بدسرپرست و سایر نیازمندان کمک کرده است. اهداف این بزرگترین خیریه های ایران در جهت بهبود شرایط زندگی برای نیازمندان است و در همین مسیر گام برمی‌دارد.

اهداف این بزرگترین موسسه های خیریه ایران

3- موسسه خیریه طلوع مهر علی

این موسسه از سال 1397 فعالیت خود را آغاز کرده و از دختران 7 تا 12 ساله بدسرپرست یا بی‌سرپرست حمایت می‌کند تا بهترین شرایط را برای بهبود زندگی آنها فراهم کند. اهداف این بزرگترین موسسه های خیریه ایران شامل آموزش و نگهداری از این کودکان و ایجاد شرایط برای تفریح آنها است.

4- موسسه خیریه زنجیره امید

این سازمان خیریه از سال 1386 شروع به فعالیت کرده و در حوزه‌های درمانی، ساختاری و آموزشی-پزشکی فعالیت دارد. زنجیره امید از کودکان زیر 18 سالی که به مشکلات قلبی یا ارتوپدی دچار هستند، حمایت می‌کند و تا حد زیادی مشکلات آنها را رفع می‌کند.

بزرگترین موسسات خیریه ایران

5- انجمن ام اس ایران

انجمن ام اس ایران از سال 1378 فعالیت خود را آغاز کرده و در سال‌های اخیر، مشکلات مالی و نیازهای افراد مبتلا به ام اس را تا حد زیادی رفع کرده و کمک کوچکی برای آنها در این مسیر پر پیچ و خم باشد. و از جمله بزرگترین موسسه های خیریه‌ی ایران است.

6- سازمان هلال احمر ایران

سازمان هلال احمر بزرگترین خیریه های ایران بوده و در هنگام وقوع حوادث طبیعی نظیر سیل و زلزله، کمک به بازماندگان جنگ و سایر موارد مشابه فعالیت می‌کند. خیرین می‌توانند از طریق مراکز خیریه معتبر سراسر کشور، کمک‌های خود را به این سازمان اهدا کنند.

7- موسسه خیریه نیلوفر باغ آبی

یکی از موسسات خیریه برجسته در کشور، موسسه خیریه نیلوفر باغ آبی است. این موسسه با کسب مجوز از سمت سازمان بهزیستی کشور، هدف خود را تمرکز بر حفظ سلامت و بهداشت دهان و دندان معلولین قرار داده و فعالیت‌های مفیدی در این زمینه انجام می‌دهد. موسسه نیلوفر باغ آبی در تهران فعالیت می‌کند و علاوه بر کمک‌های نقدی به افراد مختلف، امکان حمایت از فعالیت‌های بهداشتی خود را نیز فراهم می‌سازد.

8- خیریه رعدالغدیر

دیگر یک موسسه خیریه معتبر در کشور، موسسه خیریه رعدالغدیر است. این موسسه از سال 1380 به منظور ارتقا توانایی‌های افراد توان‌یاب در زمینه‌های مختلف فعالیت می‌کند. با تاسیس توسط چندین نیکوکار، این خیریه به کمک‌رسانی به معلولین جسمی و حرکتی اختصاص داده و همیشه به عنوان یک منبع دلگرمی بزرگ برای افراد توان‌یاب شناخته می‌شود.

9- موسسه خیریه نیک گستر وصال

مشهد نیز میزبان یکی از بزرگترین موسسات خیریه کشور است، موسسه خیریه نیک گستر وصال. این موسسه به عنوان یکی از معتبرترین موسسات خیریه در مشهد شناخته می‌شود و بهبود شرایط زندگی مستضعفان را در این منطقه به عهده دارد. با انجام پروژه‌های حمایتی، این موسسه به اهداف خود که از جمله حمایت از افراد نیازمند است، دست یافته و دلگرمی بزرگی برای آنهایی است که در شرایط نامناسب و دشواری زندگی می‌کنند.

10- موسسه خیریه کاروان محبت و کارگشایی مهرآمن

موسسه خیریه کاروان محبت و کارگشایی مهرآمن با شماره ثبت 50666 تحت نظارت سازمان بهزیستی و با مجوز این سازمان در حوزه ی نگهداری از دختران و پسران بد سرپرست و بی سرپرست و درمان کودکان فعالیت می کند.
ما در این موسسه با یاری خداوند و با همراهی خیرین گرامی توانستیم تا به امروز بالغ بر 9 مرکز با عنوان خانه های سایه مهرراه اندازی کنیم.
اساس فعالیت ما در این مجموعه ایجاد محیطی امن، صمیمی و با امکانات کافی برای فرزندانمان در مراکز نگهداری سایه مهر است و در تلاشیم دختران و پسرانمان با عزت نفس، امیدوار، توانمند و… تربیت شوند.
از دیگر مراکز این موسسه مرکزآموزشی کودکان کار می باشد لذا تردیدی نیست که هدف مرکز حمایتی آموزشی کودک و خانواده موسسه خیریه کاروان محبت و کارگشایی مهرآمن اقدام و ایجاد سازوکارهای بنیادین، به نحوی که به‌ طور اساسی سایه‌ ی اجبار به کار از زندگی کودکان برداشته شود و این امر درخوشبینانه‌ ترین حالت مستلزم کار و تلاش فراوان و صرف زمان لازم است و این در حالی است که کودکان همین امروز نیازمند حمایت و برخورداری از حقوق کامل انسانی اجتماعی ‌شان هستند و نمی توان آنان را تا ایجاد و زیرساخت های لازم در انتظار گذاشت.
از این رو موسسه خیریه کاروان محبت و کارگشایی مهرآمن در برنامه اجرایی خود تلاش می ‌کند از طریق برداشتن موانع پیشروی آنان فرصت بازگشت به چتر حمایتی را برای‌شان فراهم کرده و با استمرار این فعالیتها به آنان کمک می کند که بتوانند در کنار مرکز حمایتی آموزشی کودک و خانواده ادامه ‌ی مسیر داده و به تدریج ضمن کاستن از رنج‌های آنان فرصت برخورداری از حقوق اساسی شان را در اختیار آنان قرار دهد. اگرچه بخش مددکاری اجتماعی مرکز نقطه ‌ی مرکزی برنامه‌های حمایتی مرکز است اما در کنار آن بخشهایی مانند روان‌شناسی، بهداشت و درمان، تغذیه ،حمایتهای حقوقی، آموزش ،استعدادیابی و اشتغال زایی نیز می ‌کوشند، کامل کننده‌ی این برنامه‌ها بوده و فرصت ادامه­ی مسیر در مرکز را برای کودکان گروه هدف تامین کنند.

 

11- موسسه خیریه محبت و کارگشایی نیک

موسسه محبت و کارگشایی نیک با شماره ثبت ۵۱۲۲۰ ، از سال ۱۳۹۶ به صورت خودجوش شروع به کار کرده و در سال ۱۴۰۰ با اخذ مجوز موسسه نیک از وزارت کشور فعالیت رسمی خود را آغاز نمود. چهارچوب فعالیت های موسسه نیک ارائه ی خدمات خیرخواهانه است تا شادمانی را هرچند اندک بر سر سفره نیازمندان مهمان کند.
اهداف موسسه
موسسه نیک با هدف اشتغال زایی، کارآفرینی و توانمند کردن افراد به جای رفع نیازهای آنها و همچنین تاکید بر تحکیم خانواده از طریق کمک رسانی به شیوه های مختلف شروع به کار کرده است.
خیریه نیک به علت محرومیت های پراکنده در تمامی کشور حیطه ی فعالیت خود را گسترش داده و در حال حاضر در بیش از 20 استان دارای نمایندگی و دفاتر فعال می باشد که در بخش درمان و اشتغال زایی خدمات ارائه می دهند.

در بخش درمان با ایراد تفاهم نامه با بیش از 90 بیمارستان در سراسر کشور روزانه 2 الی 5 کودک تحت عمل جراحی قرار گرفته ودوره درمان را طی می کنند.
در بخش اشتغال زایی و کارآفرینی ثابت و پایدار برای بیش از 1500 مددجو خدمات و اقدامات گسترده ای ارائه شده است.
کمک رسانی در حوزه های مختلف بالغ بر 5 هزار نفر در سال .
نیک معتقد است صدها خدمتی که به صورت شبانه روزی مددجویان دریافت می کنند جز با همراهی و مساعدت خیرین عزیز که تا امروز بیش از 50 هزار نفر در سراسر کشور به ما پیوسته و سفیران مهربانی ما شده اند امکان پذیر نیست.

آدرس : تهران، خیابان انقلاب، بعد از پل چوبی، پلاک 197
تلفن : 02177629236
ارتباط با روابط عمومی : 9785949-0920

نتیجه گیری بزرگترین موسسات خیریه ایران

در پایان این مقاله، می‌توانیم نتیجه بگیریم که بزرگترین خیریه های ایران نقش بسیار مهمی در حفظ و ارتقاء رفاه اجتماعی و توسعه کشور دارند. اهداف این خیریه ها از جمله ارتقاء سطح زندگی نیازمندان، حمایت از کودکان بی سرپناه و ارتقاء سلامتی عمومی به بهبود وضعیت جامعه کمک می‌کنند. با این حال، خیریه ها نیز با مشکلات و چالش هایی روبرو هستند که نیازمند توجه دولت و جامعه برای حل آنها می‌باشد. از آنجایی که خیریه ها نقش بسیار مهمی در توسعه اجتماعی ایفا می‌کنند، تقویت همکاری بین آنها و دولت و ترویج فرهنگ دادن و کمک به نیازمندان ضروری است. به این ترتیب، می‌توان به توسعه پایدار و افزایش رفاه اجتماعی در ایران کمک کرد.

گرمای بلوچستان
در بلوچستان چه می گذرد؟

گرمای طاقت فرسای بلوچستان

  1. توضیح اقلیمی مختصر
  • موقعیت جغرافیایی و عاملان اصلی گرما: بیابان‌هایی مانند لوت و ربط آن با تابش شدید آفتاب، رژیم بادهای محلی (مثلاً بادهای گرم و خشک)، کم‌بارشی و شیوه‌های توزیع گرمای سطحی.
  • فصول و دوره‌های دمای بالا: تابستان‌های طولانی با روزهای با دمای بالای 4055 درجه سلسیوس در برخی نواحی و شب‌های نسبتاً خنک‌تر اما هنوز گرم.
  • تفاوت‌های میانی: تفاوت دما بین سواحل دریای عمان و نواحی داخلی‌تر، نقش ارتفاعات نسبتاً کم و پوشش گیاهی محدود.
  1. رکوردها و داده‌های تاریخی
  • دمای حداکثر ثبت‌شده در برخی شهرها (مثل زاهدان یا سایر شهرهای بلوچستان ایران) و روند تغییرات دما در سال‌های اخیر.
  • تأثیر تغییرات اقلیمی بر فرسایش منابع آب، کمبود رطوبت و تکرار پدیده‌های گرمایی شدید.
  1. تاثیرات بر زندگی روزمره و اقتصاد
  • بهداشت و سلامت در گرمای شدید: گرمازدگی، اثرات روی کارکرد جسمانی و کشاورزی.
  • کشاورزی و دامپروری: کاهش منابع آب، نیاز به آبیاری مؤثر، اختلال در چرخه رشد گیاهان حساس.
  • حمل‌ونقل و انرژی: مصرف بیشتر انرژی برای تهویه، نقشه‌های سایه‌سازی و زمان‌بندی فعالیت‌ها.
  1. راهکارهای مقابله با گرمای شدید
  • حفاظت فردی: مصرف مایعات کافی، پرهیز از فعالیت‌های شدید در ساعات اوج گرما، استفاده از لباس روشن و آستین‌بلند با پارچه‌های تنفسی.
  • خانه و کارگاه: تهویه مناسب، سایه‌سازی با سایبان و پرده‌های خاکستری یا نورگیرها، عایق حرارتی، استفاده از کولر یا پنکه بهینه و ایمن‌سازی مصرف انرژی.
  • منابع آب و محیط زیست: استفاده بهینه از منابع آب، جمع‌آوری آب باران در جاهایی که مقدور است، حفظ سایه‌گاه‌های طبیعی.
  • برنامه‌ریزی فعالیت: انجام کارهای سنگین در ساعات خنک‌تر روز یا شب، توصیه‌های کارگزاران سلامت محلی.
IMG_8361
توزیع

تهیه و توزیع گوشت

7 راس گاو و 120 راس گوسفند

111 – Copy
فعالیت‌ها و پروژه‌های خیریه

افتتاح یک باب مدرسه

افتتاح یک باب مدرسه در روستای مدانچ شهرستان فنوج

111-6066-48fc-a53f-09e23edc8f00
سایر اخبار

مرمت و باز سازی قنات کتیج

مرمت و بازسازی قنات آب شهر کتیج به متراژ ۴۰۰ متر