دسته: در بلوچستان چه می گذرد؟

773377_208
در بلوچستان چه می گذرد؟سایر اخبار

روايتي از رنج و فقر شیرآباد زاهدان

روايتي از رنج فقر و فراموش شدن در « شیرآباد» زاهدان + دوستداران را چه شد؟

حدود ۳۵۰ هزار نفر از جمعیت زاهدان به عنوان مرکز پهناورترین استان کشور در سکونتگاه‌های غیررسمی و مناطق حاشیه‌نشین زندگی می‌کنند که “شیرآباد” و “سیک سوزی” از این مناطق است. این مناطق فاقد حداقل زیرساخت از جمله فضای سبز، آسفالت، معابر و مرکز درمانی است؛ شیرآباد فقط حاشیه شهر نیست بلکه پناهگاه تکدی‌گران، زنان آسیب دیده، معتادان و بی‌پناهان محسوب می‌شود بازی در میان زباله‌ها و فاضلاب شهری رهاسازی شده تفریح کودکان سیک سوزی است. این گزارش حاوی توصیف‌ها و مشاهدات تلخی از محله شیرآباد زاهدان است که بسامان رساندن مشکلات این محله تلاش مسوولان را می‌طلبد. «اعتماد» با این تذکر که این تلخی‌ها می‌تواند با تدبیر مسوولان به شیرینی تبدیل شود این گزارش را منتشر کرده است. مستند «بچه‌های محله شیرآباد» با موضوع روایت‌گری زندگی کودکان و آسیب‌های وارده بر آنان، با پشتوانه چهار سال تحقیق و پژوهش توسط رایا نصیری در سال ۱۴۰۰ ساخته شده است.

شعارسال: این گزارش حاوی توصیف‌ها و مشاهدات تلخی از محله شیرآباد زاهدان است که بسامان رساندن مشکلات این محله تلاش مسوولان را می‌طلبد. «اعتماد» با این تذکر که این تلخی‌ها می‌تواند با تدبیر مسوولان به شیرینی تبدیل شود این گزارش را منتشر کرده است.

روايتي از رنج فقر و فراموش شدن در « شیرآباد» زاهدان + دوستداران را چه شد؟

روی یخچال با ماژیک سیاه‌رنگ و خطی کودکانه نوشته شده «داداش عمر خان، دوستت دارم.» عمر ۱۴ ساله دو هفته قبل مرده است. او نان‌آور یک خانواده هشت‌نفره بود و حالا مادر نمی‌داند از میان بچه‌های باقیمانده‌اش که کوچک‌تر از عمر هستند، به کدام‌شان باید مسوولیت خانواده سپرده شود. شوهرش احمد، معتاد است و در کوچه و خیابان می‌خوابد. هر بار هم که آمده، فقط شکم سلیمه را پر کرده و رفته و سلیمه پشت سرهم بچه آورده. عمر بزرگ‌ترین بچه‌اش بود. بعد دختر ۱۳ ساله‌اش حدیثه، بعد ابوبکر ۸ ساله که درست زیر گلویش یک غده سرطانی بزرگ دارد، سدنا ۷ سالش است، مصطفی ۶ ساله و نسترن ۳ ساله هم چند ماه پیش مریض شد و مرد و حالا سلیمه نمی‌داند شکم بچه‌هایش را چطور سیر کند. دیگر عمر نیست که همان نان خالی را هم بیاورد.

عمر را کودکی‌اش کشت. تنها چیزی که از کودکی در خود نگه داشته بود، «تق تقی» بود. تق تقی، تنها دلخوشی کودکان شهر زاهدان است. کودکان فقیری که سهم آن‌ها از اسباب‌بازی‌های دنیا، دو گوی پلاستیکی است که با نخ ضخیم به هم متصل است. آن‌ها نخ را تکان می‌دهند و گوی‌ها به‌شدت به هم برخورد می‌کنند و تق تق صدا می‌دهند. اگر همه صدا‌ها از این شهر حذف شود، صدای گوی‌ها هیچ‌وقت تمام نمی‌شود. آن روز عمر، ضایعاتی را که از میان زباله‌ها پیدا کرده بود، می‌فروشد و با دو قرص نان به خانه بر می‌گردد. در راه تکه‌ای از نان را خورده بود. فقط تکه‌ای کوچک، چون بچه‌ها در خانه گرسنه و چشم به راه او بودند. مادرش رفته بود کوچه کناری دیدن خواهرش. عمر نان‌ها را داخل سفره می‌گذارد. از جیبش یک عکس کوچک در می‌آورد. عکس در جیبش تا شده و شکسته است. تای آن را باز می‌کند. تصویر یک هنرپیشه هندی است. با آستینش، خاک نشسته روی تلویزیون و ویدیوی قدیمی را پاک می‌کند و عکس را به فیلم‌های VHS که روی هرکدام نام یک فیلم هندی نوشته شده، تکیه می‌دهد. بعد تق‌تقی‌اش را بیرون می‌آورد که بازی کند. هیچ‌کس نمی‌داند که چرا عمر، تق تقی‌هایش را پرت می‌کند به آسمان. نخ‌ها دور سیم برق خیابان می‌پیچد. عمر انگار از تیر چراغ برق بالا می‌رود و با میله‌ای بلند سعی می‌کند تق تقی‌ها را از دور سیم باز کند. اما برق فشار قوی بدن کوچک عمر را فرا می‌گیرد. او پرت می‌شود و می‌میرد. در عکسی که از جسد او گرفته‌اند، روی صورتش را با چیزی شبیه باند پوشانده‌اند. گویا برق‌گرفتگی صورتش را سیاه و عجیب کرده بوده و دیدن آن صورت برای سلیمه، مادر عمر غیر قابل تحمل بوده و حالا مادر با چشم‌هایی که در آن جز مات‌زدگی، هیچ‌چیز دیگری وجود ندارد، به بچه‌هایی نگاه می‌کند که گرسنه‌اند.

‌نمی‌داند چند ساله است. بدون شناسنامه‌ها سن خود را این طوری معرفی می‌کنند. آن‌ها یا بچه‌اند یا خیلی جوانند یا خیلی پیر. او جوان است و پنج بچه دارد که بزرگ‌ترین آن‌ها دختری است که ۱۴-۱۳ ساله به نظر می‌رسد. او هرگز به مدرسه نرفته. در اینجا، بلوچ‌های حاشیه‌نشین شیرآباد، در هر کدام از خیابان‌ها که زندگی کنند، از خیابان آزادی تا مجدیه، از پیربخش تا کلات، اگر دخترشان ده، دوازده سالگی را رد کند و به مدرسه نرفته باشد، دیگر امیدی نیست که آن دختر به مدرسه برود، چون عیب می‌دانند، چون کلمه بزرگ را کشیده تلفظ می‌کنند و می‌گویند بزرگ است. زشت است تنها به مدرسه برود و بیاید، چون همسایه‌ها اگر ببینند دختری تنها بیرون می‌رود، راجع به او حرف‌های بد می‌زنند و نمی‌فهمند دختر اصلا چرا باید مدرسه برود. مادر‌ها هم آنقدر بچه دارند که نمی‌توانند خودشان بچه‌شان را ببرند و بیاورند. اصلا مدرسه رفتن جایی در زندگی آن‌ها ندارد. ضرورتی نیست که نبودنش، خانواده‌ای را خیلی ناراحت کند. دختر جثه درشتی دارد. خجالتی است و موقع حرف زدن خود را پشت مادرش یا مادربزرگش قایم می‌کند. مادرش راضی است که او به مدرسه برود. اما خود دختر به‌شدت مقاومت می‌کند. انگار که خواسته زشتی از او شده باشد. می‌گویم شما نباید بگویید چرا مدرسه نمی‌رود. مدرسه رفتن، بایدی است، نه سوالی و مادر دیگر نمی‌داند چه بگوید. همین که در این هشت ماهه، سه بار خودش را جمع و جور کرده و تا مروست به دیدن شوهرش رفته، هنر کرده. شوهرش اسماعیل ریگی که حدودا ۳۸ ساله است، به سیم آخر می‌زند. قبول می‌کند که شوفر کامیونی شود که ۳۵۰ کیلو تریاک به مشهد می‌برده. قرار می‌شود اگر مواد را رد کردند، ۷ میلیون تومان پول بگیرد و اگر گیر پلیس افتادند، به گردن بگیرد. او حالا یک فدایی است. فدایی یعنی کسی که قاچاق شخصی دیگر را به عهده می‌گیرد. حالا هشت ماه است که در زندان مروست در نزدیکی‌های یزد است و راننده ماشین، عید گذشته چهل هزار تومان داده دست زن و بچه مرد که دست‌شان خالی نباشد و حرفی از هفت میلیون هم نزده. مریم کارش آینه‌دوزی روی لباس‌های سوزن‌دوزی‌شده است و برای هر آینه دو هزار تومان پول می‌گیرد. مادرش شناسنامه دارد. اما هیچ‌وقت به بچه‌هایش شناسنامه نداده‌اند. حالا هم، نه خودش، نه شوهرش و نه بچه‌هایش هیچ کدام شناسنامه ندارند. در این سه بار هم که برای دیدن همسرش به زندان رفته، نکاح نامه شرعی‌اش را که مولوی‌های منطقه موقع عقد می‌نویسند، نشان داده. نام آن‌ها در هیچ جایی ثبت نشده است.

آزادی ۴۶

شب سردی است. شیرآباد شب‌ها ترسناک‌تر از روزهایش است. روز باز روشن است و می‌شود بیشتر مراقب بود. اما شب‌ها از هر خانه‌ای خطر بیرون می‌ریزد. تقریبا تمام خانه‌های آزادی پاتوق است. خانه‌ها، چهاردیواری‌های ویران و خرابه‌ای هستند که در آن‌ها هر خلافی رایج است. از خرید و فروش اسلحه یوزی تا کلاشینکف و مشروب و مواد. از ۱۰ تا ۹۰ میلیون تومان می‌شود سلاح خرید. ۳۰ سی سی عرق سگی دست ساز که در آن قرص ترامادول ریخته‌اند، ۱۵۰ هزار تومان و انواع مشروبات الکلی از ۵۰۰ هزار تومان تا ۴ میلیون تومان که برند و آکبند است و از آن طرف می‌آید. در پاتوق‌ها، هر بست شیره تریاک ۵۰ هزار تومان قیمت دارد و تریاک اعلا تا کیلویی ۸۰ میلیون تومان خرید و فروش می‌شود. یک سوت شیشه بی‌کیفیت ۱۰ هزار تومان است که خود فروشنده می‌گوید آشغال است، اما جنس خوب شیشه، هر سوت ۲۰۰ هزار تومان قیمت دارد. هر عدد قرص متادون ۱۳ هزارتومان و هر شیشه شربت متادون که جوان‌ها آن را مثل آب خوردن سر می‌کشند، ۳ هزار تومان است. بی‌پول‌تر‌ها سراغ حشیش می‌روند که بسته‌های ۱۰ هزارتومانی هم دارد. مصرف گل هم که هر بسته‌اش از ۱۰۰ هزار تومان به بالاست، میان جوان‌ها زیاد خواهان دارد. برای همین از روز روشن تا تاریکی شب، زن و مرد، بچه و بزرگ پایپ و لوله و سیخ به دست مشغول مصرفند. صورت‌های پیر و جوانی که له و داغان است. با دست‌ها و پا‌های سوخته. سوختگی‌هایی که هنگام مصرف ایجاد شده و آن آدم اصلا در این دنیا نبوده که بفهمد یا اصلا بتواند کاری کند. زخم‌ها اغلب عفونی شده و همین که باند‌های کثیف روی زخم‌ها باز می‌شود، بوی تند عفونت بالا می‌زند. اینجا مگس‌ها و آدم‌ها با هم زندگی می‌کنند. تابستان و زمستان فرقی ندارد. مگس‌ها گله‌ای پرواز می‌کنند و بهترین جای زندگی‌شان زباله‌های پراکنده در خیابان و زخم‌های روباز معتادهاست. چیزی به نام سطل زباله وجود ندارد. به ندرت ممکن است سطل‌های آهنی یا پلاستیکی دید. زباله‌ها روی زمین ریخته و محلی است برای جمع شدن سگ‌ها، گربه‌ها و معتادان زباله‌گرد. از همین جاست که پولی برای خرید مواد پیدا می‌کنند. اینجا جیب‌بری، کیف‌قاپی، دزدیدن گوشی، کاری رایج است. یکی از همین شب‌های سرد است. معتاد‌ها دسته دسته سرهای‌شان را زیر شال‌های بلند بلوچی فروبرده‌اند و تنها، نقاطی روشن از شعله سیگار و سیخ‌های داغ و برق شیشه‌های پایپ، تکه‌ای از تاریکی را کنار می‌زند. عبید در ماشین دنای خود نشسته و منتظر آمدن مولوی قنبرزهی است که با هم برای چند خانواده غذا و لباس گرم ببرند. گوشی‌اش در جیب لباس بلوچی‌اش است. یک دفعه در سمت عقب باز می‌شود. صندوق و صندلی عقب، پر از بسته‌های غذا و پوشاک است. عبید و همراهش به سمت عقب برمی‌گردند و بلند می‌گویند در را ببند. در ماشین به سرعت بسته می‌شود و عبید در یک لحظه فریاد می‌کشد: «گوشی‌ام را زدند.» و از ماشین خارج می‌شود. همه این‌ها فقط یک صحنه‌سازی بوده است. درست در لحظه‌ای که عبید سرش را به عقب برمی‌گرداند که به آن پسر سیزده- چهارده ساله بگوید که در ماشین را ببندد، پسری دیگر دستش را از شیشه پایین ماشین تو می‌آورد و موبایل عبید را از جیبش می‌دزدد. من از ماشین پیاده می‌شوم. مولوی را می‌بینم که دارد به سمت‌مان می‌آید. داد می‌کشم، موبایل عبید را دزدیدند. عبید به سمتم برمی‌گردد. محله یک دفعه شلوغ و ناامن‌تر می‌شود. عبید سوییچ را به دستم می‌دهد و می‌گوید تمام در‌ها را قفل کن. شیشه‌ها را بالا می‌کشم. در‌ها را قفل می‌کنم. دچار چنان ترسی شده‌ام که دوباره با دست همه قفل‌ها را امتحان می‌کنم که بسته باشد. شیشه‌های ماشین دودی است و در این تاریکی جز سایه‌های زیاد چیزی نمی‌بینم. ناگهان متوجه صورتی می‌شوم که به شیشه چسبیده و مرا نگاه می‌کند. خنده ترسناکی دارد. می‌گوید: «شیشه را پایین بده کارت دارم.» من تمام بدنم می‌لرزد، اما خودم را جمع و جور می‌کنم. با دست اشاره می‌کنم که برود. چند مرد جوان دیگر از شیشه جلوی ماشین نگاهم می‌کنند و چیز‌هایی می‌گویند. من ترسیده‌ام. فقط آهسته کیفم را که روی صندلی است، به کف ماشین هل می‌دهم. دستم را روی سوییچ می‌گذارم و فکر می‌کنم اگر مثلا بخواهند با آجر، سنگ یا هر چیز دیگری شیشه را بشکنند، سریع ماشین را روشن کنم و فرار کنم. می‌دانم عبید کنار مولوی قنبرزهی جایش امن است. بلوچ‌ها به روحانیان خود «مولوی» می‌گویند و در این محله ترسناک، حتی دزد‌ها و کارتن‌خواب‌ها هم به مولوی احترام می‌گذارند و از او حرف‌شنوی دارند. بعد فکر می‌کنم اگر موقع فرار یکی از همین آدم‌هایی که دوره‌ام کرده‌اند، زیر ماشین برود، تکلیف چیست و چه باید بکنم. زمان نمی‌گذرد و من هیچ‌وقت در تمام زندگی این‌طور نترسیده‌ام. شاید عبید نباید تنهایم می‌گذاشت. یک دفعه دستی به شیشه می‌خورد. چنان از جا می‌پرم که سرم به سقف می‌خورد. عبید و مولوی هستند. در ماشین را باز می‌کنم و سریع حرکت می‌کنیم.

گوشی را پس گرفته‌اند. دزد پسر جوانی بوده که هم عبید او را می‌شناخته و هم مولوی. در چهارراه رسولی، گوشی تقلبی می‌فروشد. زمانی هم در مدرسه دینی، شاگرد مولوی بوده. وقتی عبید از ماشین پیاده می‌شود و من به سمت مولوی داد می‌کشم که گوشی عبید را زدند، یکی از همان محله به مولوی می‌گوید کار فلانی بوده است و مولوی صاف می‌رود سر وقتش. مولوی می‌گوید اصلا به حال خودش نبود. بوی گند مشروب می‌داده و گفته فقط به خاطر مولوی ۱۰ میلیون می‌گیرد و گوشی را پس می‌دهد. تاکید کرده می‌داند آخرین مدل آیفون است و در بازار چه قیمتی دارد و باز تا پنج تومان پایین می‌آید و آخر هم هیچ پولی نمی‌گیرد و گوشی را پس می‌دهد و بعد از جیبش سیم‌کارت را در می‌آورد و به عبید می‌دهد. یعنی به همین سرعت سیم‌کارت را درآورده که ردگیری نشود. از توزیع که برمی‌گردیم، یکی از کاسب‌ها مولوی را صدا می‌کند و می‌گوید شما که رفته‌اید طرف آمده مرا تهدید کرده، عبید در جا یک میلیون تومان کارت می‌کشد که غائله بخوابد و می‌گوید شنبه صبح چهارراه رسولی می‌رود سروقتش.

مولوی‌ها اغلب، کنار درس دینی که به بچه‌ها می‌دهند، کار می‌کنند. یعنی امرار معاش‌شان از راه آموزش دین و قرآن نیست. دوست همین مولوی قنبرزهی، با ماشین پرایدش مسافرکشی می‌کند. چند هفته قبل مسافری می‌گوید شیرآباد. شب بوده. او را سوار می‌کند. در بین راه مسافر که جلو نشسته بوده، می‌گوید مولوی، شب‌ها مسافر شیرآباد سوار نکن. اگر یک مسافری یک دفعه خِرت را بگیرد و چاقو زیر گلویت بگذارد چه می‌کنی؟ و همان‌طور که صحبت می‌کرده، گردن مولوی را محکم می‌گیرد و می‌گوید بگو بگو چه کار می‌کنی. مولوی می‌گوید حق با تو است. باید بیشتر مراقب باشم. مسافر پیاده می‌شود و مولوی متوجه می‌شود مسافر محترم، حین آموزش، جیب مولوی را زده است. یک مولوی دیگر، شب دیر وقت دلش برای زنی می‌سوزد و او را تا شیرآباد می‌رساند. همین که می‌رسند، چند نفر می‌ریزند سرش و لختش می‌کنند. پول و ساعت و گوشی. فقط لطف می‌کنند و ماشینش را نمی‌برند.

روايتي از رنج فقر و فراموش شدن در « شیرآباد» زاهدان + دوستداران را چه شد؟

از این خانه‌های کج و کوله که از در و دیوارش وحشت می‌بارد، پاتوق‌دار‌ها پول پارو می‌کنند. بیشتر اتاق‌ها به جای در، پتو دارند. پتو‌های چرک و پاره. معتاد‌ها گروه گروه در حال مصرف هستند. اگر پول داشته باشند، هر چه که بخواهند هست. زن‌هایی که پول نداشته باشند، تن‌فروشی می‌کنند. آن‌ها در آغوش مرد‌هایی فرو می‌روند که در میان زباله‌ها زندگی می‌کنند و در میان کش و قوس بدن‌های‌شان، مگس‌ها نیز به حرکت درمی‌آیند. در پاتوق‌ها، اتاق‌هایی هست که در آن‌ها دختر‌های کوچک‌تر برای چند دقیقه یا چند ساعت فروخته می‌شوند. دختر‌هایی هم هستند که شبانه واگذار می‌شوند. قیمت‌ها از شبی ۳۰۰ هزار تومان شروع می‌شود تا ۱.۵ میلیون تومان. دیدن کودکان معتاد سه، چهار یا پنج ساله که کنار والدین یا دوستان خود در حال مصرف هستند، صحنه‌ای معمولی است. کودکان کالایی رایج و پرسود برای پاتوق‌دار‌ها هستند. در محله مجدیه هستیم. گاراژ خانه‌ای باز می‌شود و یک اتومبیل پورشه وارد آن می‌شود. عبید می‌گوید قاچاقچی‌ها خوب در می‌آورند و خوب خرج می‌کنند. نکبتش مال آدم‌های بدبخت است و پولش مال اینها.

اما تازگی‌ها کاسبی دیگری رونق گرفته و کمتر صدایش را در می‌آورند، چون بار منفی زیادی دارد؛ گروگانگیری. خانواده‌های ثروتمند و به خصوص تاجران چه ایرانی و چه خارجی که اغلب افغانستانی‌اند، هیچ در امان نیستند. در همین ۶ ماه گذشته چند گروگانگیری رخ داده است. پسر چهارده، پانزده ساله‌ای را می‌ربایند که پدرش افغانستانی و تاجر ناس است. گروگانگیر‌ها برای آزادی آن پسر ۲۰ میلیارد تومان شمش طلا می‌خواهند. خانواده متمول است، اما دسترسی به شمش طلا آسان نیست. گروگانگیر‌ها تهدید می‌کنند که اگر طلای خواسته‌شده به دست‌شان نرسد، پسر را به یک گروه دیگر می‌فروشند و آن وقت آن‌ها پول بیشتری طلب خواهند کرد. پلیس آگاهی هم پیگیر پرونده بود. ولی ظاهرا ردی پیدا نکرده بودند. در نهایت خانواده با گروگانگیر‌ها کنار می‌آید و با پرداخت یک و نیم میلیارد تومان سکه طلا و گذاشتن آن در محلی که آدم‌ربا‌ها تعیین کرده بودند، پسرشان بنیامین فردای تحویل سکه‌ها و بعد از یک ماه آزاد می‌شود. چند ماه قبل هم سه شریک که دونفرشان برادر بودند و از چابهار به سمت زاهدان می‌آمدند، در جاده ایرانشهر با اسلحه جلوی ماشین‌شان را می‌گیرند. ماشین را که یک تویوتای لندکروز بوده، دست نمی‌زنند. اما هر سه شریک را با خود می‌برند و از خانواده ۲۰۰ میلیارد تومان پول می‌خواهند. خانواده این پول را نمی‌دهد. می‌گویند اگر ما این پول را بدهیم، دیگر در این شهر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. گروگانگیر‌ها در آخرین تماس می‌گویند اگر تا فلان وقت پول ندهید، یکی از گروگان‌ها کشته خواهد شد و جسدش را فلان جا می‌گذاریم. خانواده که رفتند، دیدند حاج علی‌اکبر شاه بخش را که مردی حدودا ۳۵ ساله بود، کشته‌اند، اما جنازه نشان می‌داد از مرگ او زمان زیادی گذشته، چون فاسد شده بود و از طریق آزمایش دی‌ان‌ای شناخته شد. حالا حدود شش ماه گذشته است و از دو برادر دیگر یعنی حاج الیاس و حاج حمید هیچ خبری نیست.

کشاورز

زاهدان مرکز استان است. اما آسفالتش آنقدر کهنه است که خیابان‌ها پر از چاله و چوله است. تعداد سطل‌های آشغال به نسبت شهری که مرکز استان است، بسیار اندک است و در این هوای سرد، بیشتر از سگ‌ها و گربه‌ها، مگس‌ها دسته‌جمعی در شهر پرسه می‌زنند. بوی زباله‌های چندروزه رها شده روی زمین، بسیار تند و زننده است. در شمال شهر که محله حاشیه‌نشین و فقیر شهر محسوب می‌شود، فاضلاب خانه‌ها روی آسفالت‌های نیم‌خورده خیابان‌های خاکی جاری است. خانواده‌هایی که پولی برای لوله‌کشی و وصل شدن به فاضلاب شهری نداشته‌اند، آب‌های کثیف خانه خود را از طریق لوله یا جویی کوچک به بیرون از خانه هدایت می‌کنند و این طور است که در این محلات فقیرنشین همیشه بوی خیلی بدی می‌آید و مردم گویا به ناچار به آن خو کرده‌اند. کانال بزرگ و روبازی که از وسط شهر عبور می‌کند، حاوی فضولات و پسماند‌های شهری است و در آخر به دایی‌آباد و کلات کامبوزیا و در نهایت به کشاورز ۱۴ می‌رسد. قدیم‌تر‌ها به محله کشاورز، ریگ‌آباد می‌گفتند. خشکسالی نبود و مردم آنجا کشت و کار می‌کردند. اما حالا علف و هر چه که می‌کارند، از همین آب آلوده استفاده می‌کنند. علفی که در آخر خوراک دام می‌شود و دامی که سر از قصابی‌ها درمی‌آورد و به سفره انسان‌ها می‌رسد. زمانی از همین آب برای آبیاری سبزی‌کاری‌ها استفاده می‌شد که مردم سبزی‌ها را نخریدند و الان در آن منطقه فقط علف و یونجه برای دام می‌کارند. در انتهای این مسیر، یک شهرک صنعتی قرار دارد و در آنجا با استفاده از همین آب، شن و ماسه درست می‌شود. رودی از کثافت که در وقت بارندگی، آب آن بالا می‌زند و وارد خانه‌های محله‌های حاشیه‌نشین می‌شود و زندگی‌شان را به گند می‌کشد. کانالی که تا به حال چندین نفر در آن غرق شده و مرده‌اند. بخش‌هایی از این کانال، از کنار سامانه اتوبوس شهری که ماشین‌های بسیار فرسوده و اندکی دارد، می‌گذرد. هیچ جای زاهدان شبیه شهری که مرکز یک استان بزرگ است، نیست. این در حالی است که هم‌مرز بودن این استان با چند کشور دیگر و نیز راهیابی این استان از طریق بندر چابهار به آب‌های آزاد می‌تواند موقعیت ممتازی به لحاظ تردد ماشین‌های ترانزیت و نیز توقف کشتی‌های باری و مسافری به آن ببخشد، اما در عمل سیستان و بلوچستان یکی از فقیرترین و محروم‌ترین استان‌های ایران است که نرخ بالای بازماندگان از تحصیلش که تا سال ۱۴۰۱ بالغ بر ۶۰ تا ۷۰ هزار نفر بوده و نیز ایرانیان فاقد شناسنامه، مشکلات مضاعف بسیاری را بر این استان تحمیل کرده است. شهر به‌طور کامل لوله‌کشی گاز نشده. بخش‌هایی از شهر نیز که علمک گاز تا در خانه‌ها آمده، صاحبانش توانایی مالی برای خرید انشعاب و انجام لوله‌کشی ندارند. اگر مرز باز باشد و قاچاق انواع سوخت، از بنزین تا نفت و گازوییل آسان باشد، قیمت سوخت بالا می‌رود. اما مرز‌ها وقتی سفت و محکم مراقبت می‌شود، قیمت سوخت در استان و به خصوص زاهدان هم کمتر می‌شود و خانواده‌ها و به خصوص بدون شناسنامه‌ها، می‌توانند نفت مورد نیاز خود را با قیمت کمتری از بازار آزاد خرید کنند. خانواده‌هایی که کارت سوخت دارند، در هر فصل کارتشان شارژ می‌شود. دو نوبت دویست لیتری و دو نوبت دیگر ۲۵۰ لیتر. قیمت هر گالن ۲۰ لیتری نفت برای کسانی که کارت سوخت دارند ۵ هزار تومان است. اما آن‌هایی که کارت سوخت ندارند، همان نفت را به چندین برابر قیمت یعنی حدود ۳۰۰ هزار تومان تهیه می‌کنند. خیلی از خانواده‌های فقیر سهمیه سوخت خود را می‌فروشند. درست مثل زمان جنگ که مردم کوپن‌های روغن، برنج، گوشت و شکر و قند خود را می‌فروختند تا به زخم دیگری در زندگی بزنند. برای همین، شب‌ها که دمای هوا سردتر از روز‌ها می‌شود، با تاریک شدن هوا، خانواده‌ها و به خصوص بچه‌ها خودشان را در لحاف‌های مندرسی می‌پیچند تا با گرمای بدن‌شان به خواب روند، چون غیر از رختخواب‌های کهنه، چیزی برای گرم کردن خود ندارند. اما مادر حدیثه کار دیگری کرده. شوهرش امیرمحمد برآهویی مرده و شش دختر دارد. او برای گریز از سرما، در یک ظرف خالی روغن هفده کیلویی، یک لوله برای خروج دود گذاشته و در بخاری دست‌ساز خود، چیز‌های مشمایی می‌سوزاند. از میان زباله‌ها، لاستیک و دمپایی یا هر چیز دیگری که بشود سوزاند، پیدا می‌کند و همان‌ها را آتش می‌زند تا بچه‌هایش مهناز، شهناز، آسیه، پریسا، حسنا و حدیثه را گرم کند. برای همین است که خانه آن‌ها بوی تند تایر سوخته می‌دهد. او همسر دوم مردی بوده که تعداد زیادی بچه قد و نیم قد بدون شناسنامه و بدون آینده از خود به جا گذاشته. خانواده‌های بی‌سرنوشت دور تا دور شهر را، چون کمربندی سفت‌شده بر گلو فرا گرفته‌اند. شهر در احاطه محله‌های فقیری است که مثل سلول سرطانی، حاشیه‌نشین تولید می‌کنند. دایی‌آباد، رسالت، آزادی، مرغداری کامبوزیا، شیرآباد، حاجی‌آباد، قاسم‌آباد، غریب‌آباد، همت‌آباد، آخر کشاورز، آخر خیابان فاضلی، شهرک گاوداران و… صف‌های طولانی برای خرید نان و آب نشان‌دهنده اولیه‌ترین نیاز‌های مردم این شهر است.

زاهدان

سهمیه هر خانواده دارای شناسنامه، خرید ۴ نان برای یک روز است. اگر خانواده‌ای نان بیشتری بخواهد، باید با یک کارت بانکی دیگر که به نام شخص دیگری باشد، نان بخرد. مثلا مرد خانواده با کارت بانکی خود، چهار نان و همسرش هم با کارت بانکی خودش می‌تواند چهار نان دیگر بخرد. صف‌های نان بسیار طولانی است و ممکن است برای خرید همین چهار نان بیش از ۴۵ دقیقه در صف باشند تا نوبت آن‌ها برسد. قیمت هر نان ۲۵۰۰ تومان و کیفیت آن بسیار پایین است. برای همین خانواده‌هایی که دستشان به دهانشان می‌رسد، با خرید آرد خوب که هر کیسه ۴۰ کیلویی آن حدود یک میلیون تومان است، خودشان در خانه نان می‌پزند. اما مساله اصلی مربوط به فاقد شناسنامه‌هاست که در این استان بیشترین فراوانی را دارند و به گفته مقامات استان، اغلب‌شان غیر ایرانی هستند که البته بدون شناسنامه‌ها خود را غیر ایرانی نمی‌دانند، چون بسیاری از آن‌ها سال‌های درازی است که تشکیل پرونده داده و مسیر‌های سخت و پیچیده اداری را طی کرده‌اند و آزمایش دی ان‌ای هم داده‌اند، اما تاکنون تعداد ناچیزی از این خانواده‌ها موفق به دریافت شناسنامه شده‌اند. حتی تکیه بر قانونی که براساس آن مادران ایرانی مزدوج با مردان خارجی، می‌توانند برای فرزندان خود شناسنامه بگیرند، در این استان چنان که باید پیش نرفته و وجود صد‌ها پرونده بلاتکلیف نشان از عدم موفقیت این قانون در این استان است. برای همین است که در صف‌های طولانی خرید نان، بچه‌ها، زنان یا مرد‌هایی را می‌شود دید که از آن‌هایی که کارت دارند، می‌خواهند با گرفتن پول نان، برای‌شان نان بخرند. اگر کسی حاضر به همکاری با آن‌ها نشود، آن‌ها مجبورند نان را به شکل آزاد و حتی با قیمتی حدود ۲۰ تا ۲۵ هزار تومان خرید کنند. یعنی بدون شناسنامه‌ها برای خرید نان و نفت با مشکل جدی روبرو هستند. حاشیه شهر زاهدان انباشته از زنجیره‌ای از محله‌های فقیرنشین است که مردمان بدون شناسنامه‌اش در فقری باورنکردنی زندگی می‌کنند. بی‌پولی در کنار فقر فرهنگی و فکری، این مردم را نابود کرده. محله‌هایی که کودکان بدون شناسنامه، بی‌هیچ آینده و فردایی در آن متولد می‌شوند و به گرداب هولناک انواع جرایم سقوط می‌کنند بی‌آنکه گناهی داشته باشند یا در سرنوشت خود دخیل باشند. آن‌ها درست، چون پدران و مادران خود در زندگی‌هایی با سیر قهقرایی گرفتار آمده‌اند.

قاسم‌آباد

اینجا هیچ خانه‌ای نیست که قصه‌ای نداشته باشد. لطیفه این‌بار در قاسم‌آباد زندگی می‌کند. شوهرش مرده است. شوهری که اگر هم بود، برای همسر اول و دوم و سومش هیچ خاصیتی نداشت جز آنکه شکمش را پر کند بی‌هیچ مسوولیتی. اینجا زن‌ها تبدیل به کارخانه‌های بچه‌آوری می‌شوند. آن‌ها اغلب همسران چندم مرد‌هایی می‌شوند که از داشتن خانواده و مفهوم مسوولیت‌پذیری هیچ‌چیزی نمی‌دانند. هرچند بار که دلشان بخواهد می‌توانند زن بگیرند و هیچکس نیست که آن‌ها را به خاطر خرجی ندادن و به خاطر عدم انجام وظایف مورد مواخذه قرار دهد. زن‌ها هرطور که هست، باید شکم بچه‌های‌شان را سیر کنند. با گدایی، با کلفتی. زنان و بچه‌ها به یک اندازه قربانی هستند. بچه‌ها از بچگی، جز اینکه نان‌آور خانواده باشند، هیچ حق انتخاب دیگری ندارند و همین است که در‌های خلاف به آسانی به روی این خانواده‌ها باز می‌شود و به همین دلیل بچه‌ها پاک‌ترین قربانیان دنیا هستند. لطیفه در خانه‌اش برای مردم لحاف می‌دوزد. برای هر لحاف فقط صد هزار تومان مزد می‌گیرد. دو دختر بزرگ دارد که اگر مدرسه رفته بودند، حالا باید دیپلم گرفته باشند، اما مادر برای حفظ آبرویش آن‌ها را به مدرسه نفرستاده. چون شناسنامه نداشته‌اند و مدرسه بدون شناسنامه‌ها در محله‌ای دیگر بوده و اگر دختر‌ها تنها می‌رفتند و می‌آمدند، هزار حرف ناجور پشت‌شان می‌گفتند. دختر‌ها ابرو‌های پرپشتی دارند و پشت لبشان پر از مو است. مادرشان می‌گوید دختر بزرگ‌تر دندان درد‌های شدیدی دارد و هیچ شبی نیست که از درد به خودش نپیچد، اما پولی برای رفتن به دندانپزشک ندارند. ماهی دو و نیم میلیون تومان اجاره می‌دهد و الان چند ماهی است کرایه‌اش عقب افتاده. این چندمین خانه‌ای است که عوض می‌کند. چون دو سه ماه که کرایه‌اش عقب می‌افتد، صاحب خانه جوابش می‌کند و می‌رود خانه‌ای دیگر و حالا او و دخترهایش ذره‌ذره از شهر دورتر و به حاشیه رانده می‌شوند.

پیربخش

خانه پشت خانه. نمی‌پرسم چند خانه دیگر مانده است؟ می‌گویم چند بسته دیگر داریم؟ غیر مستقیم دارم اعلام می‌کنم، بی‌طاقت شده‌ام. یا دیگر چشم‌هایم توانی برای دیدن این همه تلخی ندارد. اگر من بعد از چند روز بیقرار شده‌ام، پس آن‌ها چگونه تاب می‌آورند و در این شرایط زندگی می‌کنند؟ با کدام امید؟ کدام انگیزه؟ و چرا؟ آیا آنچه آنان سپری می‌کنند، صورتی از وجوه زندگی است؟

آمنه و خواهرش همسر دو برادر معتاد کارتن خواب هستند. دو برادر هر وقت که میل‌شان بکشد، سری به زن‌های خود می‌زنند. هر دو خواهر حامله‌اند. هر کدام پنج، شش بچه دیگر هم دارند. در خانه‌های‌شان به‌طور مطلق هیچ چیز وجود ندارد. به فاصله یک کوچه از هم، هر کدام در خانه‌ای گلی با سقف‌های چوبی زندگی می‌کنند. اتاق‌ها تو در تو هستند و با یک هشتی به هم وصل شده‌اند. دیوار‌ها گچی است و از فرط کثیفی به سیاهی می‌زند. خانه‌ها اغلب بسیار کثیف است. کمدی وجود ندارد و لباس و رختخواب و ظرف‌ها و هر چه که هست، روی هم تلنبار شده‌اند. خانه‌ها حمام ندارد و هر دو سه هفته یک‌بار، اگر نفت پیدا شود، مادرها، آب گرم می‌کنند و در تشت خودشان و بچه‌های‌شان را می‌شویند. چاه توالت‌ها اغلب، آنقدر پر است که در خیلی از خانه‌ها بوی مدفوع احساس می‌شود. لامپ‌ها چنان کم‌سو و بی‌جان است که دلگیر بودن خانه‌ها را هزار برابر می‌کند. کف اتاق‌ها یا خالی است یا با زیلوی کهنه و پاره پوشانده شده است. یخچال‌ها در این خانه‌ها، اغلب کارکرد خود را از دست می‌دهند. خیلی از یخچال‌ها تبدیل به کمد یا جایی برای گذاشتن دارو و کفش و لباس شده‌اند. یخچال‌هایی که خراب شده و هیچ‌وقت دیگر هم کسی نبوده که آن‌ها را درست کند. دسته دوم یخچال‌هایی است که هنوز هویت خود را حفظ کرده‌اند. اما مشکلات زیادی دارند. مثلا یخچال‌هایی با در‌های شکسته که باید با دست سرجایشان قرار گیرند تا نیفتند. یا یخچال‌هایی انباشته از برفک. اما خالی بودن یخچال‌ها در همه خانه‌ها مشترک است. گویا یخچال‌ها در مسابقه‌ای پنهان شرکت داده شده‌اند. یخچال برنده، خالی‌ترین یخچال است. بیشترین چیزی که در یخچال‌ها هست، قرص‌های نان چند روزه است. تنها چیزی که برای خوردن وجود دارد، نان خالی است. آن‌هم نه به اندازه و نه برای همه. گاهی روغنی سوخته، چند عدد خرما یا دو سه قاشق رب. روی گاز خانه آمنه که اگر نگوید حامله است، هیچ معلوم نیست که ماه هشتم است، یک قابلمه رویی است که در ندارد. داخل قابلمه غذایی باورنکردنی دارند. او و بچه‌هایش آن شب، کله مرغ پخته و خورده‌اند. هنوز دو کله مرغ ماسیده به ته قابلمه چسبیده است.

روايتي از رنج فقر و فراموش شدن در « شیرآباد» زاهدان + دوستداران را چه شد؟

غریب‌آباد می‌تواند یکی از دروازه‌های جهنم باشد. مردم در آلونک‌هایی که شبانه بالا می‌آورند ساکن می‌شوند تا سقفی برای آنچه نامش را زندگی گذاشته‌اند، داشته باشند. شهرداری با بولدوزر از روی بلوک‌های ارزان‌قیمت دست ساز عبور می‌کند و فردا آلونک‌ها از جایی دیگر سر برمی‌آورند. بسیاری از حاشیه‌نشینان، کسانی هستند که از روستا‌های بی‌آب و دچار خشکسالی خود، با امید‌هایی واهی، به شهر‌ها گریخته‌اند. در شهر نیز هیچ خبری برای آن‌ها نبوده است. اگر در روستا حداقل سرپناهی داشته‌اند، اینجا در این بیغوله‌ها همان سرپناه را هم ندارند. آن‌ها پولی برای اجاره خانه‌های شهری ندارند. برای همین یا آلونک‌ساز می‌شوند، یا در آلونک‌های دیگران با اجاره‌ای که هر طور هست جورش می‌کنند، ادامه حیات می‌دهند. راز بی‌بی یکی از آنهاست. اولش بچه‌ها را می‌بینیم. سه بچه با لباس کم، دماغ‌های آویزان و پا‌های لخت که روی نخاله‌های ساختمانی راه می‌روند. فقر پاهای‌شان را زمخت کرده و پوست صورت و دست‌های‌شان، مثل تکه‌ای چرم، سخت و تیره است. بی‌مقصد روی فاضلاب بدبو راه می‌روند. پاهای‌شان از راه رفتن در لجن سیاه کبود است. با دیدن عبید می‌ایستند. عبید را می‌شناسند. او تنها روزنه به جهانی است که می‌تواند رنگی از گرما یا شادی داشته باشد. لباس‌ها به تن‌شان اندازه می‌شود. هر چه باشد می‌پوشند. بهتر از سرماست. حتی یک بار هم لب‌های‌شان به شادی باز نمی‌شود. آن‌ها مفهوم خوشحالی را درک نمی‌کنند. شاید اگر همان وقت، به جای عبید، کس دیگری سر راهشان سبز می‌شد و آن‌ها را کتک می‌زد یا هر آزار دیگری می‌رساند، آن‌ها بازهم هیچ واکنشی نداشتند. آن‌ها سه بچه مبهوت و گرسنه بودند که فقط در فرآیندی انسانی تبدیل به جنین و اکنون کودکانی کوچک بودند که هیچگاه چیزی به آن‌ها آموزش داده نشده است. ساکن یکی از همین آلونک‌ها هستند. تنها چیزی که می‌دانند انتظار برای آمدن مادرشان است. پدرشان معتادی است که بیشتر وقت‌ها هر جا که نشئه کند یا خمار باشد، همان جا خوابش می‌برد و اگر مادر نباشد آن‌ها از گرسنگی و سرما می‌میرند. از حیاط مانندی کوچک عبور می‌کنیم و به اتاقی تاریک می‌رسیم. اتاق حدود ۱۲ متر است. چند بچه کوچک در خانه‌ای که از فرط کثیفی و بوی بد به سختی می‌شود به آن وارد شد، روی زمین نشسته‌اند. بی‌هیچ کاری. تلویزیون خراب و سیاه و سفیدی که نیمی از لامپ آن سوخته، چیزی نشان می‌دهد که هیچ معلوم نیست. بچه‌ها با دیدن ما، بی‌تفاوت فقط سرهای‌شان را بلند می‌کنند. آن‌ها چیزی بلد نیستند. آنقدر که شاید مفاهیمی، چون رنج، شادی، خنده یا حتی اندوه را نیز نیاموخته باشند. سمت دیگر این بهت من هستم. مثل مجسمه ایستاده‌ام و به چشم‌های خالی از هر احساس کودکانی نگاه می‌کنم که هرگز مدرسه نرفته‌اند. بچه‌هایی بدون شناسنامه، بدون فردا. گردن‌هایی برای دار‌هایی که روزی برافراشته خواهد شد برای آن‌ها که می‌توانند دزد، قاتل، باج‌گیر، قاچاقچی، معتاد، بزهکار، روسپی یا هر شغل ناهنجار دیگری داشته باشند. آمار فزاینده ناهنجاری‌های اجتماعی این استان، نشان می‌دهد در جایی که شناسنامه‌دار‌ها، با مشکلات زیادی زندگی می‌کنند، فاقدین شناسنامه هیچ امیدی به فردای‌شان ندارند. مادر از راه می‌رسد. بلند بالا است. با چادری سیاه بر سر. حتی یک دندان هم به دهان ندارد. چرا دارد. یک دندان سیاه شکسته. خیلی سنش باشد، چهل ساله است که نیست. ولی زندگی سخت، مچاله‌اش کرده. می‌گوید معتاد نیست. راست بگوید یا نه، تفاوتی ندارد. زندگی‌اش سیاه‌تر از این نمی‌شود. در دستش کیسه سیاهی است. کوچک‌ترین بچه که حالا دیگر همان کلاه گرمی را که عبید به سرش گذاشته، روی سرش است به مادرش نزدیک می‌شود. باید سه سالی داشته باشد. گرسنگی بی‌تابش کرده. می‌داند که باید در کیسه چیزی باشد. کیسه را با حرص از دست مادر می‌کشد. از کیسه اناری ترکیده بیرون می‌افتد. معلوم می‌شود مادر از میان آشغال‌ها این دو سه انار را پیدا کرده. پسرک فقط می‌داند که خوراکی است. اما نمی‌داند چطور باید آن را بخورد. به پوسته انار دندان می‌زند و ردی سرخ رنگ روی دهانش جا باز می‌کند. من دندان‌هایم به هم قفل شده. فقط با چشم‌های خشک، با چشم‌های پرهراس از دیدن این حجم از نکبت به تصویر بزرگ پیش رویم خیره مانده‌ام. مادر برای عبید توضیح می‌دهد وقتی می‌خواسته سیم‌های لخت لامپ را به سیم‌های آویزان از برق به اصطلاح امامی بزند، برق او را گرفته و محکم پرت کرده روی زمین و شاید خدا خواسته که نمیرد. به خاطر همین چند بچه‌ای که غیر از او هیچ پناه دیگری ندارند.

در غریب‌آباد سلطان پادشاهی می‌کند. وارد شدن‌تان به غریب‌آباد با پای خودتان است، بیرون رفتن‌تان با خداست. اگر گیر دارودسته سلطان بیفتید، تا چیزی نسلفید، خلاص شدن از دست‌شان محال است. پنج، شش سالی هست که سر و کله سلطان و زن‌ها و بچه‌هایش در غریب‌آباد پیدا شده. یک مرد افغانستانی که مثل روح همه جا هست و هیچ کجا نیست. آن‌ها حدود ده، دوازده خانواده پر جمعیت هستند و در محله غریب‌آباد چندین خانه اجاره کرده‌اند. کار همه‌شان گدایی است. پادشاه‌شان سلطان است. اوست که زن‌ها و بچه‌ها را وادار به گدایی می‌کند. همسران خودش، خواهرهایش و بچه‌های‌شان. از همسر اولش که همراه او از افغانستان به ایران آمده چهار، پنج بچه دارد و از همسر دومش نیز که زن خیلی جوانی است، چند بچه دارد. بچه‌های خیلی خوشگل، به خصوص دختربچه‌های موطلایی با چشم‌های درشت زمردی رنگ، اغلب بچه‌های سلطان هستند که گفته می‌شود حتی ۵۰ سال هم ندارد. بچه‌هایش گدا‌های کوچک آموزش‌دیده‌ای هستند که چنان به آدم‌ها می‌چسبند که تا چیزی نگیرند، شخص را رها نمی‌کنند. در عوض او سرگرم کفترهایش است. بچه‌هایش چهارراه‌های شهر را قرق کرده‌اند و او آسمان را. کفتر‌ها در آسمان ولو هستند و او از پشت بام چشم به راه بچه‌هایش است که بداند آن روز چقدر کاسب شده‌اند.

آلونک بیرجندی‌ها

من و عبید و مولوی قنبرزهی به زور خودمان را در آلونک سه، چهار متری محمد برآهویی جا داده‌ایم. او هفت دختر دارد و از این بابت بسیار ناراضی است. می‌گوید وقتی پسر نداری، یعنی نسلت تمام شده. یعنی هیچ‌کس نیست که فردا بگویند او پسر محمد است. می‌گویم خودتان، همسرتان یا دختر‌ها شناسنامه دارید؟ می‌گوید نه. می‌گویم دختر‌ها به مدرسه می‌روند؟ می‌گوید با کدام شناسنامه به مدرسه بروند؟ می‌پرسم از پس خرج‌شان برمی‌آیی؟ چشم‌های سبز خمارش را بازتر می‌کند و می‌گوید: «ما حتی گاز و موکت و یخچال هم نداریم. شب‌ها با اینکه کیپ هم می‌خوابیم باز جا نمی‌شویم. ناچار در را باز می‌گذارم تا پایم را در کوچه دراز کنم» و بعد می‌خندد. می‌گویم مگر به شما مدال می‌دهند؟ متوجه منظورم نمی‌شود. جواب می‌دهد نه تا به حال هیچ مدالی نگرفته‌ام. سرم را تکان می‌دهم و می‌گویم، این همه بچه می‌آورید مگر برای آن‌ها به شما مدال می‌دهند؟ تازه منظورم را متوجه شده. می‌گوید چه کنیم خدا داده است. این جمله تکراری همه زن‌ها و همه مرد‌هایی است که بچه‌های بی‌گناه و معصوم را به دنیا می‌آورند و با دست خود آن‌ها را در رنج‌ها و بدبختی‌ها و مشکلات‌شان شریک می‌کنند. اینجا میان بلوچ‌ها، جلوگیری از بارداری را حرام می‌دانند. اما به دنیا آوردن بچه‌های بی‌آینده حرام و گناه نیست. ساعت حدود ده شب است. مادر خانواده که زنی لاغر و با گونه‌های استخوانی است، از راه می‌رسد. او نان‌آور خانواده است. یک روز در میان، در یکی از خانه‌های شهر کلفتی می‌کند. اگر هر روز برود، کسی نیست که از بچه‌هایش مراقبت کند. شوهرش با اینکه سال‌هاست زاهدان زندگی می‌کند، هنوز لهجه بیرجندی دارد. زمانی جوشکار بوده، اما حالا ده سالی هست که چشم او و دخترهایش به دست زنی است که برای‌شان غذا بیاورد. زن بی‌نهایت عصبانی است. از ساعت ده صبح می‌رود و این موقع‌ها می‌آید. بخش زیادی از راه را باید پیاده برود و برگردد، چون تمام حقوقش ماهی ۱.۵ میلیون تومان است و اگر بخواهد از غریب‌آباد تا داخل شهر را با تاکسی برود و بیاید، باید هر چه درمی آورد پای کرایه بدهد. مادر خسته و بی‌جان تا می‌نشیند، کوچک‌ترین بچه که هنوز دو سال هم ندارد، به گریه می‌افتد و خودش را بغل او جا می‌کند و یک راست دستش را به سمت پستان مادرش می‌برد. مادر کلافه و بی‌حوصله است. دخترک، اما گرسنه است و شروع به گریه می‌کند. زن چادر سیاهش را حایل می‌کند و پستانش را به دهان بچه می‌گذارد. بچه مک‌های سفتی می‌زند. شیری نمی‌آید. بچه گریه‌اش شدیدتر می‌شود. زن می‌گوید طلاق می‌گیرم. دیگر تحمل ندارم و بعد دست‌هایش را نشان می‌دهد و می‌گوید خانه‌ای که کار می‌کنم، دو تا ماشین لباسشویی دارند. اما خانم اجازه نمی‌دهد لباس‌های‌شان را در ماشین بشویم. می‌گوید پول برق زیاد می‌شود. با همین دست‌ها، یک روز در میان، یک کوه رخت می‌شویم. آخرش چه. برای این مرد که شب تا صبح بالای سر ما قل قل مواد می‌کشد؛ و با حرص از زیر پرده‌ای کهنه قل قلی شوهرش را بیرون می‌کشد و پرت می‌کند جلوی ما. مرد با یک بطری کوچک پلاستیکی که زمانی در آن آب یا کوکا بوده، با چسباندن لوله یک خودکار، وسیله‌ای برای استعمال مواد مخدر درست کرده. دختر‌ها می‌خندند. دختر‌ها که بزرگ‌ترین آن‌ها شاید ۱۶ ساله باشد، به هم چسبیده و از حرف‌هایی که می‌شنوند، خنده‌شان می‌گیرد. خنده‌های آن‌ها عصبی نیست. بلکه نشان می‌دهد که درک و آگاهی لازم برای موقعیتی که در آن قرار گرفته‌اند، ندارند. شاید تصور آن‌ها از خانواده چنین است و تعریفی از یک خانواده سلامت ندارند. مادرشان با فریاد می‌گوید شب تا صبح این چراغ لعنتی روشن است و بالای سر ما مواد می‌کشد و دودش را به ما فوت می‌کند و می‌گوید خوب است. بخوری می‌شوید و سرما نمی‌خورید. ده سال است که می‌خواهد ترک کند و نمی‌کند. بعد با ناراحتی گاز پیک نیکی کهنه را در باریکه راهی که میان‌مان هست، می‌اندازد و می‌گوید «چهار روز است این گاز خالی است. صد تومان داده‌ام دستش که آن را پر کند. جان بچه‌ها قسمش دادم که با این صد تومان، فقط گاز را پر کند» بعد با خشم به سمت مرد برمی‌گردد و می‌گوید «کو گاز؟ پرش کردی؟ همه‌چیز را دود می‌کند. خانم اسباب‌بازی کهنه بچه‌اش را داد که بیاورم برای بچه‌های خودم. همان اسباب‌بازی را هم برده فروخته. من شکایت این مرد را به کجا ببرم؟ روزی هزار بار می‌خواهم خودم را سر به نیست کنم. باز فکر می‌کنم این بچه‌ها، دخترند و کسی را به غیر از من ندارند. اگر پسر بودند می‌رفتم. اما بدبختی دخترند.» مرد بی‌خیال می‌خندد. آخرش می‌گوید «ده دفعه گفتم دست و پای مرا ببندید و خودتان ترکم دهید در همین خانه.» زن داد می‌کشد «کدام خانه؟ در این سه متر جا؟» و دختر‌ها از دعوای آن‌ها غش‌غش می‌خندند. اینجا غریب‌آباد است. یکی از دروازه‌های جهنم.

از میان مراکز استان، زاهدان تنها شهری است که بیشترین جمعیت بدون شناسنامه را در خود جای داده است. بدون شناسنامه‌ها دو دسته هستند یا ایرانی‌اند یا مهاجرانی که بیشتر آن‌ها اهل افغانستان هستند. وجود همین اتباع فاقد شناسنامه، کار ایرانی‌ها را نیز سخت‌تر کرده، چون هر ایرانی بدون شناسنامه، اگر به هر دلیلی افغان تلقی شود، دیگر هرگز شانسی برای دریافت شناسنامه نخواهد داشت. در استان سیستان و بلوچستان، تصمیم‌گیرنده نهایی، نه سازمان ثبت احوال، بلکه «شورای تامین استان» و متشکل از نمایندگانی از نهاد‌های امنیتی، از جمله سپاه، وزارت کشور، نیروی انتظامی، فرمانداری، وزارت اطلاعات و چند جای دیگر است. در سراسر این استان، در شهر و روستا، می‌توان کسان زیادی را دید که سال‌های طولانی از تشکیل پرونده آن‌ها برای دریافت شناسنامه می‌گذرد. پرونده‌هایی که حتی قدمتی چهل ساله دارد. پرونده‌های کامل بی‌نقص. اما هیچ فرد یا نهادی نیست که به‌طور جدی اراده یا توان ورود برای حل مشکل داشته باشد جز در دوره «اوسط هاشمی» که یکی از استانداران اسبق است و نفوذ و برش او موجب شد در دوره‌ای که استاندار بود، برای تعداد قابل توجهی از فاقدین مدارک هویتی، شناسنامه صادر شود.

مساله اصلی در این میان، سکوت قانون است. در حالی که در کشور‌های دیگر، نسبت به مهاجران، قوانین بسیار مشخصی وجود دارد و آنان طی دوره‌ای مشخص می‌توانند شهروند آن کشور شده و حقوقی برابر با سایر شهروندان عادی آن کشور داشته باشند، در ایران که محل زندگی بیشترین جمعیت افغانستانی‌هاست، مسوولان نهاد‌های قانونگذار به‌طور مطلق در این خصوص سکوت کرده‌اند. با توجه به جمعیت روزافزون افاغنه در ایران و حضور چشمگیر این جمعیت پر زاد و ولد که مشاغل بسیاری را هم در اختیار گرفته‌اند، توجه به وضعیت آینده آنان و ترسیم یک نقشه راه برای چگونگی زیست آنان از جمله ضروریات، نه فقط در استان سیستان و‌بلوچستان که در کل کشور است. اما مرز طولانی این استان با کشور افغانستان که یکی از مبادی اصلی و مهم ورود افغانستانی‌ها به ایران است، این استان کم برخوردار را عملا با چالش‌هایی به مراتب جدی‌تر از سایر استان‌ها مواجه کرده است. برای مثال، بسیاری از کسبه بازار از حضور تاجران افغان ناراضی‌اند، چرا که حضور آن‌ها موجب افزایش قیمت اجاره مغازه در پاساژ‌های مختلف شده است. از سوی دیگر بیشتر مهاجران، خانواده‌های فقیری هستند که باری مضاعف بر دوش حوزه سلامت و آموزش و پرورش تحمیل می‌کنند. اگر زمانی خیرین و فعالان اجتماعی، در تلاش برای کمک به خانوار‌های نیازمند ایرانی بودند، اکنون بسیاری از خانواده‌های مستمند افغانستانی نیز از جمله جامعه هدف و نیازمند اولیه‌ترین‌ها از جمله نان، آب و نفت هستند. این جمعیت عظیم که سال‌ها از حضورشان در ایران می‌گذرد، با زنان یا مردان ایرانی وصلت کرده‌اند و دیواری به هم پیوسته تشکیل داده‌اند. چگونه می‌شود ایرانیان را از افغانستانی‌هایی که بسیاری از آن‌ها یک پیشینه زندگی هشتاد، نودساله و به هم تنیده در ایران دارند، جدا کرد؟ معادله پر تناقضی است که هرچه مسوولان از پرداختن به آن طفره بروند، نه تنها آنان که کل کشور دچار آسیب جدی می‌شود. اینجا زاهدان است. مرکز استان سیستان و بلوچستان که شهرداری حتی به خود زحمت نداده برای بسیاری از معابر و خیابان‌ها، پلاک نامگذاری نصب کند. برای همین است که میان خیابان‌هایی با آسفالت افتضاح و حتی بدون آسفالت، اسم خیلی از خیابان‌ها با قلم مو و رنگ روی دیوار‌های کهنه نوشته شده است. به زاهدان، بزرگ‌ترین شهر استان خوش آمدید.

شعارسال با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه اعتماد، تاریخ انتشار: 11دی1402، کدخبر: 211499، www.etemadnewspaper.ir

900272_709
در بلوچستان چه می گذرد؟

سیستان و بلوچستان، مهد فقر

اینجا سیستان و بلوچستان، مهد فقر !

شعار سال: درست در سرحدات ۲۰ سال نخست قرن ۲۱ تصویری قرن نوزدهی را متصور شدن شاید امری دشوار باشد و غیرملموس و تداعی ساختن و مجسم کردن و بیان داشتن شرح زیست آدمیان آن دوره دور نیز بود نامانوس؛ ولی ممکن است باورش سخت باشد برای آدمی در سده اخیر، اما این قلم به اعتراف و صراحت بیان می‌دارد شرح زیر وصف حال اکنون کودکان کنج شرقی‌ترین جغرافیای ایران زمین است؛ سیستان و بلوچستان!

کودک

کودک لخت پا، تکیده، زرد رو با جامه‌ای مندرس و چاک خورده از هر سو، چون بیرقی بی‌اراده رقصان به دست باد در جنگ برای چنگ زدن و به دندان جویدن تکه نانی خشک در حدودات یک مخروبه که محل انباشت زباله‌هاست سرگردان و بی‌هدف رهاست در پی دیگر همسالان خویش یک به یک به قطار که بدون شک بی‌شباهت نیستند هر کدام ایشان به ظاهر از آن یکی!

هوتک

بله این یک تصویر واقعی از همان جایی است که چندی است اکنون صحبت از کودکان آن به کرات و بسیار می‌آید به میان و روایت‌های هولناک این طفلان معصوم شده، شهره آقاق و نقل هر محافل که چگونه عضوی از بدن آنان طعمه گاندو‌ها شده یا که غرق گشته‌اند در اعماق رودها، رودخانه‌ها یا اینکه گرفتار در لجن‌زار‌های مرداب‌گونه‌ای به نام هوتک که حال شده قاتل هر کودک!

نشان به آن نشان که اگر روزی و روزگاری نشانی از نشانی قتلگاه کودکان بلوچ از تاریخ گرفته شود، انگشت اشاره تاریخ دراز خواهد شد به سوی همین هوتک‌ها و رودخانه‌ها که چگونه سلسله مرگ‌های تاسف‌بار کودکان را در دل خویش ثبت کرده‌اند و ضبط و باید آنجا که مرگ همواره در کمین کودکی نشسته، بازگو نماید شرح ماوقع این درد و رنج و فاجعه بی‌پایان را.

سوتک

اکنون دیگر شاید چندان جای تعجب نداشته باشد روزانه خبر مرگ‌های زنجیره‌ای کودکان بلوچ واگویه شود و بازگو چراکه حال این رخداد چنان تکرار شده که گوش‌ها خو گرفته‌اند و فضا عادی شده برای این مرگ‌های زنجیروار کودکان طی سال‌های اخیر در هوتک‌ها و رود‌ها و برکه‌ها و رودخانه‌ها. حال دیگر هیچ‌کس برای مرگ‌های زنجیره‌ای کودکان بلوچ در برکه‌ها و هوتک‌ها نه شیون سر می‌دهد و زاری و نه موتکی غمین خوانده می‌شود که روزگاری در فرهنگ بلوچ برای غریبانه و مظلومانه رفتن یاران سر داده می‌شد و خوانده.

باری؛ بیش از این درنگ لازم نیست در متن، حال شاید وقت آن رسیده باشد تا در خطوط پایانی این سیاهه آنچه در پس مرگ‌های زنجیره‌ای کودکان بلوچ بر اثر غرق شدن در هوتک‌ها و رودک‌ها نهفته است را باز بگوییم و چرایی آن را که کمتر به آن از این زاویه دید بیان شده، بپردازیم و به گونه‌ای دیگر بنگریم این حوادث تاسف‌بار را.

تا همین امروز که کلمات این متن دارد می‌گیرد جان خبری دگر آمد که در آن سوی بلوچستان یعنی در حوالی سراوان و سوران و مهرستان و فاصله‌ها دورتر از این سو یعنی چابهار و نیکشهر و سرباز که مرگ‌های زنجیره‌ای کودکان به کرات اتفاق می‌افتد در رودها؛ کودکی دگر در آب جان داد.

اگر به درستی بررسی شود، علل و دلایل این مرگ‌های زنجیره‌ای سوا از مساله کمبود آب بدون شک به این نتیجه خواهیم رسید که مهم‌ترین عامل دخیل در این رخداد تراژدیک فراهم نبودن اسباب بازی و وسیله سرگرمی و تفریح برای کودکان روستایی است.

در اینجا کودکی محتاج یک سوتک است برای سرگرمی تا در گلوی خویش فشارد و از زبان سوتک واگویه نماید، درد دیده نشدن و برآورده نساختن دنیا و رویای کودکی را؛ امری که شاید در سایر نقاط خواسته‌ای پیش پا افتاده و سهل و در دسترس باشد برای کودکان آنجا که حتی محتاج خواسته‌های بزرگ و رویایی نمی‌ماند چه برسد به سوتکی و نی‌لبکی که تمرین کند، اجابت آرزو‌ها و رویا‌های خویش را.

با عرض تاسف باید اعترافی تلخ کرد و تکان‌دهنده که به دلیل مشکلات و مصائب بی‌شمار دنیای بزرگ‌ترها، چون راه و آب و درمان و بهداشت سایر نیاز‌های ضروری، صدای کودکان گم شده است در لابه‌لای خواسته‌ها و نیاز‌ها و مطالبه‌های بی‌شمار ایشان.

در اکثر روستا‌های سیستان و بلوچستان خبری از وسیله سرگرمی کودکان نیست و واژه‌هایی، چون پارک بازی، اماکن تفریحی و سرگرمی، کلاس‌های آموزشی برای این کودکان بیگانه هستند بنابراین همین خلأ باعث می‌شود، کودکان سرگرمی خود را در رودخانه‌های عمیق و پر آب، هوتک‌های باتلاقی و برکه‌هایی بجویند که زیستگاه گاندو‌ها هستند و خطرناک برای رفع نیاز و سرگرمی کودکان و در پایان نیز باید عرض کرد که مادران و پدران چنان سرگرم و غرق در مشکلات و گرفتاری‌های خویشند که اصلا به سرگرمی کودکان نمی‌اندیشند و آن را یک اولویت و ضرورت نمی‌دانند و چنین است و این‌گونه خبر غرق شدن کودکان در رود‌ها و هوتک‌ها شدت گرفته و مرگ‌های زنجیره‌ای کودکان در هوتکان پای ثابت اخبار روزانه روزنامه‌ها شده و رسانه‌ها و جراید. خیر پیش.

شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت عصرایران، تاریخ انتشار:۱۱ شهریور ۱۳۹۹، کدخبر:۷۴۴۸۴۶، www.asriran.com

گرمای بلوچستان
در بلوچستان چه می گذرد؟

گرمای طاقت فرسای بلوچستان

  1. توضیح اقلیمی مختصر
  • موقعیت جغرافیایی و عاملان اصلی گرما: بیابان‌هایی مانند لوت و ربط آن با تابش شدید آفتاب، رژیم بادهای محلی (مثلاً بادهای گرم و خشک)، کم‌بارشی و شیوه‌های توزیع گرمای سطحی.
  • فصول و دوره‌های دمای بالا: تابستان‌های طولانی با روزهای با دمای بالای 4055 درجه سلسیوس در برخی نواحی و شب‌های نسبتاً خنک‌تر اما هنوز گرم.
  • تفاوت‌های میانی: تفاوت دما بین سواحل دریای عمان و نواحی داخلی‌تر، نقش ارتفاعات نسبتاً کم و پوشش گیاهی محدود.
  1. رکوردها و داده‌های تاریخی
  • دمای حداکثر ثبت‌شده در برخی شهرها (مثل زاهدان یا سایر شهرهای بلوچستان ایران) و روند تغییرات دما در سال‌های اخیر.
  • تأثیر تغییرات اقلیمی بر فرسایش منابع آب، کمبود رطوبت و تکرار پدیده‌های گرمایی شدید.
  1. تاثیرات بر زندگی روزمره و اقتصاد
  • بهداشت و سلامت در گرمای شدید: گرمازدگی، اثرات روی کارکرد جسمانی و کشاورزی.
  • کشاورزی و دامپروری: کاهش منابع آب، نیاز به آبیاری مؤثر، اختلال در چرخه رشد گیاهان حساس.
  • حمل‌ونقل و انرژی: مصرف بیشتر انرژی برای تهویه، نقشه‌های سایه‌سازی و زمان‌بندی فعالیت‌ها.
  1. راهکارهای مقابله با گرمای شدید
  • حفاظت فردی: مصرف مایعات کافی، پرهیز از فعالیت‌های شدید در ساعات اوج گرما، استفاده از لباس روشن و آستین‌بلند با پارچه‌های تنفسی.
  • خانه و کارگاه: تهویه مناسب، سایه‌سازی با سایبان و پرده‌های خاکستری یا نورگیرها، عایق حرارتی، استفاده از کولر یا پنکه بهینه و ایمن‌سازی مصرف انرژی.
  • منابع آب و محیط زیست: استفاده بهینه از منابع آب، جمع‌آوری آب باران در جاهایی که مقدور است، حفظ سایه‌گاه‌های طبیعی.
  • برنامه‌ریزی فعالیت: انجام کارهای سنگین در ساعات خنک‌تر روز یا شب، توصیه‌های کارگزاران سلامت محلی.
drugs-addiction
در بلوچستان چه می گذرد؟

کودکان قربانی اعتیاد

کودکان قربانی معضل اعتیاد

اعتیاد یک بیماری است که مثل ماری بزرگ دور بدنت می پیچد و آنقدر فشارت می دهد تا استخوان های شرف، حیا و غرور را داخل بدنت خرد کند و از تو چیزی جز نیاز باقی نماند. آن وقت است که تو می مانی و نیاز برای تهیه موادی که بدنت را ذره ذره به سمت مرگ و نابودی می برند. دیگر نه آبرو برایت مهم است نه خانواده و نه حتی زندگی، و این یعنی زندگی اطرافیانت هم قربانی مواد می شود. دخترت را می فروشی تا مواد بخری، پسرت را به خیابان می فرستی تا به جای درس خواندن کار کند و پول مواد تو را در بیاورد. آنقدر پیش می روی که خانه ای اگر داشته باشی دود می شود و خانواده ات در رگهایت تزریق می شوند تا لحظه ای آرام بگیری؛ یک لحظه فقط یک لحظه به چهره این کابوس فکر کن و بگو آیا سلامتی جای شکر ندارد؟

کودکان قربانی اصلی این بلای خانمان سوز هستند. اعتیاد می آید و پدرش دیگر آن پدر سابق نیست و به جای دست نوازش روی سرش او را اجاره می دهد، مادرش به جای روشن کردن زیر ظرف خوراکی فقط سوزنی که مواد لعنتی روی آن قرار دارد را روشن می کند و خودش اگر از شکم مادر معتاد بیرون نیاید آنقدر در معرض مواد قرار خواهد گرفت که معتاد خواهد شد. اعتیاد وقتی امیدی به آینده وجود ندارد راحت تر وارد زندگی قربانی اش می شود و نیازمندان مناطق محروم به همین علت در معرض خطر بیشتری نسبت به سایر اقشار جامعه قرار دارند.

 

خطر اعتیاد و آسیب های ناشی از آن در مناطقی مثل سیستان و بلوچستان بسیار بیشتر از سایر نواحی کشور است چون این منطقه محروم دارای مرز مشترک با کشور افغانستان و پاکستان است که از تولید کننده های اصلی مواد مخدر در جهان می باشد. لذا کمک به مدرسه سازی، ایجاد بستر تولید و اشتغال، ساخت اماکن مسکونی و درمانی و همچنین آموزش صحیح برای پیشگیری از اعتیاد و احداث کمپ های ترک اعتیاد تنها راه جلوگیری از اعتیاد و نجات کودکانی است که قربانی اصلی این معضل خانمان سوز هستند. پس بیایید با کمک به مردم مظلوم سیستان در ارتقای اعتبار ایران عزیزمان آن چنانکه صائب تبریزی می فرماید بکوشیم:

 

 از اعتبار اگر دگران معتبر شوند           در ترک اعتیاد بود اعتبار ما

هموطن و نیکوکار عزیز برای برداشتن سنگی از سنگ های پیش پای کودکان بدسرپرست و در معرض اعتیاد و یاری دست هایی که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید.

حمایت از موسسات خیریه
در بلوچستان چه می گذرد؟

حمایت از خیریه های

بیایید موسسه های خیریه را یاری کنیم

هر موسسه خیریه شعله ای است در تاریکی نیاز نیازمندی که نمی شناسی، همسایه ای که شاید در چند قدمی تو باشد و از حالش بی خبر باشی یا آنقدر دور از تو باشد که هرگز صدای مظلومیتش به گوشت نرسد. نیازمندی که فرزندش در بستر بیماری است، دختر دم بختش جهیزیه ای ندارد، آنقدر پیر یا ناتوان است که قادر به کار نیست یا اگر هست کاری ندارد و در تاریکی فقر چنگ به ایمانی زده که با نور شعله موسسه های خیریه روشن شده و اگر هیزمی به شعله نرسد، شعله خاموش خواهد شد.

موسسه های خیریه چهار دیواری های گرمی هستند در مقابل سرمای نابرابرهای اجتماعی، وقتی دختر فال فروشی که نمی شناسی روی سنگ فرش خیابانی سرد تر از تنهایی خوابیده و چشم به راه دستی است که در چهار دیواری را باز کند و با هجوم گرمای نوع دوستی تنهایی اش را فراری دهد، تا دست تو نباشد دری باز نخواهد شد.

هر موسسه خیریه، دری است از رحمت خداوند وقتی که ناآگاهی جامعه را به سوی بی رحمی و فاصله گرفتن از مفهوم انسانیت هدایت می کند، وقتی که نیکوکاران، نیازمندان را نمی شناسند و نمی بینند، وقتی که متهاجرین، جای نیازمندان واقعی را در چشمان ما گرفته اند؛موسسه های خیریه به دنبال وصل نیکوکاران به نیازمندان واقعی هستند. این موسسات با شناسایی نیازمندان واقعی به صورت سازمان یافته و شناسایی نیازهای منطقه ای در هر گوشه از کشور عزیزمان، کمک های کوچک را قطره قطره در کنار هم جمع می کنند تا دریایی از محبت دنیای اجتماع ما را زیبا کند.

یاری موسسه های خیریه یاری دست هایی است که جمع شده اند تا شعله امید خاموش نشود و یاری دست هایی است که چهار دیواری ها گرم برای نیازمندان فراهم کرده اند و ریختن نیکی در دجله ای است که بیابان فقر کشورمان را از بین خواهد برد. موسسه های خیریه به یاری شما نیازمندند. چنان که شیخ عطار نیشابوری می فرماید:

                 تو چون درماندگان را دستگیری                  سزد گر بنده خود را پذیری

نیکوکار عزیز برای برداشتن گام مهم برای پیشبرد اهداف نیکوکاری خیریه و معرفی آن به دیگران و گرفتن دستان کوچک و ضعیف ما به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

فقر و محرومیت بلوچستان
در بلوچستان چه می گذرد؟

فقر و محرومیت بلوچستان

به چهره فقر در گوشه و کنار شهرهای سیستان و بلوچستان نگاه کن!

هیچ می دانی در گوشه و کنار شهرهای سیستان و بلوچستان چه می گذرد؟ جایی که حاشیه نشینی  و فقر در چشمان کپر ها فریاد می کشد، اعتیاد جانشین بوی خاطره انگیز خاک شده و کودکان به جای درس خواندن به خیابان ها برای کار فرستاده می شوند و بسیاری از جوانان به جای خدمت به جامعه جذب  اعتیاد و گروه ها بیمار شده اند که سرنوشت بدتری از مرگ را برایشان رقم بزنند؟

می دانم که ندیده ای، می دانم که نمی دانی،خوابیدن در بستری از خاک، بدون آب و غذا و حتی امید به آینده، چه حسی دارد، شنیدن مثل دیدن نیست و اگر دیده باشی لحظه ای آرام نخواهی گرفت. چنان که شیخ اجل سعدی می فرماید:

بنی آدم اعضای یکدیگرند               که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار       دگر عضوها را نماند قرار

برای پیدا کردن و کمک به نیازمندان و حمایت از آنها لازم نیست که جای دوری بروی، کافی است چشمهایت را باز کنی و نگاهی به چهره فقر معیشتی و آموزشی در گوشه و کنار سیستان و بلوچستان بیندازی، برای اصلاح این چهره حتما احتیاجی به کمک های میلیاردی نیست،حتی با  هزینه کمترین مبلغ در جایی درست، می توانی قدمی برای زیباتر کردن چهره ایران برداری؛ با هزار تومان شاید چیزی برای تو عوض نشود اما همان هزار تومان یعنی کودکی مداد در دست می گیرد، آجری به آجر های مدرسه اضافه می شود و جوانی به جای عضویت در باندهای مواد مخدر، به کار ساخت مدرسه روی می آورد و از همه مهمتر لبخندی روی لب های مادری می نشیند که تنها امیدش دستان نیکوکار من و توست.

چهره فقر در گوشه و کنار شهرهای سیستان و بلوچستان به دست من و تو پاک خواهد شد، کافی است قدمی برداری، کافی است نگاهی کنی.

نیکوکار عزیز برای برداشتن سنگی از سنگ های پیش پای نیازمندان و یاری دست هایی که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

مبارزه با فقر در بلوچستان
در بلوچستان چه می گذرد؟

مبارزه با فقر در بلوچستان

مبارزه با فقر راه نجات جامعه

فقر از هر دری بیاید، دین و ایمان از در دیگر خواهد رفت، فقر فردی باشد یا اجتماعی، اقتصادی باشد یا فرهنگی، فقر است، مهم این نیست که نسبت به چه چیزی ایمان داریم، مهم این است که ایمان علت امید است و بدون امید فرد و جامعه نابود خواهد شد.پس مبارزه با فقر راه نجات جامعه است.

 فقر اجتماعی یعنی وقتی استعداد داری امکان آموزش برای پرورش آن نیست، یعنی تخصص داری و مکانی برای استفاده از آن تخصص وجود ندارد، یعنی بین فرزند تو و فرزند همسایه ات تبعیض قائل شدن، یعنی امکانات اولیه درمانی برای فرزند بیمارت موجود نباشد و یعنی های بسیار زیاد دیگری که گفتنش درد جامعه را درمان نمی کند.

.

این که چگونه با فقر مبارزه کنیم سوالی است که سال ها ذهن بشر را به خودش معطوف کرده و خوشبختانه راه حل های بسیاری در نتیجه سال ها تحقیق و تجربه دست آمده که نیاز به هماهنگی ها گسترده و متمرکز کردن کمک های کوچک و بزرگ دارد و توسط من و تو به صورت فردی قابل انجام نیست، برای مبارزه با فقر اجتماعی در منطقه های محروم، نیاز به فراهم کردن بستر آموزش برای کودکان و بزرگسالان و محیط تولیدی برای نیروی کار و فضای درمانی برای حفظ سلامت و بهداشت جسمی و روانی خانواده ها است و به یاد داشته باش که کمک به یک فقیر مثل دادن ماهی به انسان گرسنه به جای یاد دادن ماهیگیری است.

وضعیت فقر در سیستان و بلوچستان و به خصوص در منطقه کتیج بیشتره و بستر مناسب برای تحصیل و کار و درمان وجود ندارد و نیاز به رسیدگی  صحیح و سازمان یافته را می توانی با یک نگاه احساس کنی، پس حرکت کن با کمک به نیروهای آشنا به منطقه و دست های قابل اطمینان موسسات خیریه فعال در منطقه قدمی برای مبارزه با فقر بردار، مهم نیست که این قدم چقدر کوچک یا بزرگ باشد، مهم این است که قدمی برداری تا امید در دل جامعه زنده بماند.پس اگر هنوز کرامت امید در دلت روشن است به گفته حضرت حافظ برای روشن کردن نور امید عمل کن:

ای صاحب کرامت، شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی نوا را

نیکوکار عزیز برای برداشتن سنگی از سنگ های پیش پای نیازمندان و یاری دست هایی که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

ساخت مسکن
در بلوچستان چه می گذرد؟

مسکنی برای بی سرپناهان بلوچ

حمایت از ساخت مسکن برای نیازمندان

مسکن فقط یک چهار دیواری نیست، مسکن یعنی قدمی در استقلال فردی یعنی حیثیت اجتماعی خانواده یعنی فضای خوشبختی و محل آسایش و پناهگاهی در مقابل سرما و گرما و سایر گزندهای طبیعی، پس مسکن یکی از مهمترین نیازهای انسان برای احساس امنیت فیزیکی و روانی است. فرض کن خانه ای نباشد که به آن برگردی، شب های سرد و روزهای بارانی پناهگاهی نداشته باشی و زمانی که طوفان می آید کپری را که تنها محافظ تو در مقابل باران است از روی سرت بردارد و در بیابان پخش کند؛  این فرض ها تو زندگی هر روز بعضی از اقشار ضعیف سیستان و بلوچستان است.

ساخت مسکن برای نیازمندان جامعه علاوه بر ایجاد حس امنیت برای آنها، کابوس از دست دادن سرپناه را تبدیل به رویای استقلال کرده و حتی در مواردی باعث جلوگیری از مهاجرت ها به قصد حاشیه نشینی در گوشه و کنار شهرهای بزرگ و تقویت حس مالکیت آنها نسبت به محل زندگی و آباد کردن آن خواهد شد.با ساخت هر خانه زوجی زندگی خود را آغاز خواهند کرد، کودکی از مدرسه به خانه بر خواهد گشت و در محیط امن آن به مطالعه خواهد پرداخت و پیرمردی در شب های سرد بیابان نخواهد مرد.

البته نیازمندان بدون حمایت های مالی قادر به ساخت مسکن های استاندارد برای خود نیستند تمرکز این کمک های مالی و شناسایی نیازمندان توسط موسسات خیریه با جمع کردن کمک های من و تو آغاز خواهد شد. هر قدمی که برای کمک بر می داری مانند ملاتی تکه های امید نیازمندان را به هم متصل خواهد کرد و هر مبلغی که می پردازی تبدیل به قسمتی از محل رشد کودکی خواهد شد که فردا برای ایران ما افتخار آفرین خواهد بود دست های من و تو وقتی به هم وصل می شوند مانند چوب های نازکی هستند که در کنار هم شکستشان غیر ممکن است و همین دست ها سر پناهی مستحکم برای نیازمندان خواهد شد. پس پناهی باشیم برای نیازمندان تا خداوند پناهمان دهد، چنان که حضرت حافظ می فرماید:

جز آستان توام در جهان پناهی نیست        سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست

نیکوکار عزیز برای  گذاشتن یک آجر به دیوار سرپناه یک خانواده بی سرپناه و یاری دست های ناتوای که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

حمایت از دانش آموزان بلوچ
در بلوچستان چه می گذرد؟

حمایت از دانش آموزان بلوچ

در ماه مهر به دانش آموز نیازمند مهربانی را بیاموزیم

ماه مهر که آغاز می شود، دانش آموزان قلم در دست به مقدس ترین جبهه عالم در مقابل جهل می روند تا با یادگیری مسائل مختلف علمی و فرهنگی آینده را با نور علم روشن کنند. ماه مهر که آغاز می شود، بوی خوش آگاهی در فضای سنگر های علم و دانش می پیچد و لکه های جا مانده از ناآگاهی پاک می شوند. کاش این اتفاق در تمامی ایران من می افتاد.

ماه مهر که آغاز می شود، دانش آموزی بدون قلم می ماند، دیگری مدرسه ای ندارد و یکی دیگر که کاغذی در خانه اش ندارد به جای لذت بردن از رایحه شیرین آگاهی در مدرسه برای فروش کاغذهای فالی که خبر از نیاز به آگاهی از آینده می دهند راهی خیابان ها می شود. ماه مهر که آغاز می شود کودکی کتاب ندارد که داخل کیفی که مادرش از میان سطل زباله برایش پیدا کرده، بگذارد و کودکی دیگر که کتاب فارسی اول دبستان را بین کتاب های دور ریخته شده پیدا کرده معلمی ندارد که نحوه استفاده از کتاب را به او آمورش دهد. مهمتر از همه اینها گاهی تخته سیاهی نیست که معلمی از آن برای دانش آموزانی که به زحمت به جای مدرسه در چادری برای تحصیل علم جمع شده اند استفاده کند.

حمایت از دانش آموزان نیازمند، حمایت از علم و دانش و مبارزه با جهل و ناآگاهی است، ما در موسسه خیریه خادمین کتیج با کمک شما به حمایت از دانش آموزانی در سیستان و بلوچستان می پردازیم که لیاقت و استعداد رسیدن به بالاترین مدارج علمی و خدمت به اجتماعشان را دارند، پس بیایید با هم در ابتدای سال تحصیلی به کمک دانش آموزان نیازمند بشتابیم و در ماه مهر، مهربانی را به نورهای امید آینده بیاموزیم تا دانش آموزی در سال تحصیلی جدید به خاطر مسائل مالی خارج از مدرسه نماند. پس بیایید که حضرت حافظ نگوید:

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار                    مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

نیکوکار عزیز برای رفع نیاز های آموزشی کودکان و تهیه امکانات تحصیلی برای آنان و یاری دست هایی که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

مدرسه سازی
در بلوچستان چه می گذرد؟

مدرسه سازی در بلوچستان

ساخت مدرسه برای دانش آموزان سیستان و بلوچستان

ساخت مدرسه مبارزه با بی سوادی است، بوی ماه مهر که می پیچد کودکی دست در دست پدر یا مادرش با طلوع آفتاب از تاریکی فاصله گرفته و با سلاح قلم به جنگ جهل و عدم استقلال می رود و رویای آینده ای درخشان را با چراغ علم روشن می کند. این رویا واقعیتی است که در بسیاری از نقاط ایران عزیزمان اتفاق نمی افتد. به طور مثال کودک سیستان و بلوچستانی اگر پدری داشته باشد که برایش قلم بخرد آن هم در صورتی که قدرت خرید قلم را داشته باشد، مدرسه ای مناسب وجود ندارد که بخواهد با رفتن به آن آینده را دنبال کند و اگر مدرسه ای هست متاسفانه توان ورود به آن را از نظر مالی ندارد و یا مدرسه از نظر حداقل امکانات مورد نیاز برای تحصیل آنقدر ضعیف است که محل مناسبی برای تحصیل علم محسوب نمی شود.

گاهی مدرسه ای در خرابه ای که هرگز حاضر نمی شوی فرزندت را به آنجا بفرستی، مدرسه ای که به جای نیمکت، خاک پذیرای دانش آموزی است که به امید آینده ای بهتر در آن حاضر می شود، از کامپیوتر که نیازی ضروی برای مدرسه های امروزی است که هیچ از دیواری که کلاس درس را تشکیل داده خبری نیست. به جای ویدئو پرژکتور و تخته وایت برد، تخته سیاهی هست که حتی در مدرسه های دوران کودکیت استفاده نمی شدند و مدرسه آنقدر گرم یا سرد نیست که بتوانی در زمستان و یا تابستانتوجهت را به درس معطوف کنی.ساخت مدرسه برای دانش آموزان مناطق محرومی مانند دانش آموزان سیستان و بلوچستان نه تنها کمک به افزایش نرخ امید به آینده در میان مردم خواهد شد بلکه باعث کاهش معضلات اجتماعی نظیر فاجعه کودکان کار، بی سوادی، اعتیاد می گردد. ساخت هر مدرسه دریچه ای است به آینده ای روشن برای درخت زندگی ایران و این بار وقتی درخت ما بار دانش بگیرد، سرمان را با افتخار بالا می گیریم و می گوییم ما ایرانی هستیم و از کشوری می آییم که حتی یک بی سواد هم ندارد پس به امید آن روز بیایید همه با هم مدرسه ای بسازیم برای دانش آموزان سیستان و بلوچستان.

 نیکوکار عزیز برای گذاشتن آجری به دیوار مدرسه  و یاری دست های کودکان و دانش آموزان بد سرپرست وبی سرپرستی  که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید.

آمار کمبود مدرسه و کلاس درس :

لیست فضای های آموزشی و کلاس های درس مورد نیاز در شهرستان فنوج و بخش کتیج 1

ردیف

نام روستا

ساخت  مدرسه

تعداد کلاس

کلاس درس

متراژ

مبلغ هر متر  به تومان

اجری / تگری /

مبلغ هر متر  به تومان آجر سفال .

توضیحات و حصارکشی

1

ریتک

3 کلاسه راهنمایی

3

132

9 میلیون تومان

10 میلیون تومان

حصار کشی-

2

مگان مسور

2 کلاسه

30

حصار کشی

3

دلکوک

– حصار کشی

30

حصار کشی

4

بنگر

– حصار کشی

30

حصار کشی

5

کوه تنجیلان

– حصار کشی

1

72

حصار کشی-

6

  محمد آباد  کتیج

– حصار کشی

 46

حصار کشی

7

هیکان    /

– حصار کشی

 1000

حصار کشی —

8

حصار کشی

9

پوتر/

– حصار کشی

1

30

حصار کشی

10

کم شهر بالا

– حصار کشی

1

حصار کشی

11

کم شهر پائین /حصار کشی

1 کلاس

1

1000

حصار کشی-

12

بیرمین /حصار کشی

– حصار کشی

حصارکشی-

13

گیران

6کلاسه /

6

1000

حصارکشی-

14

درگی /حصار کشی

حصار کشی

15

گسپردن

– حصار کشی

لیست فضای های آموزشی و کلاس های درس مورد نیاز در شهرستان فنوج و بخش کتیج 2

ردیف

نام رو

ستا

ساخت  مدرسه

تعداد کلاس

کلاس درس

متراژ

مبلغ هر متر  به تومان

اجری / تگری

مبلغ هر متر  به تومان آجری

توضیحات و حصارکشی

1

کتیج

8کلاسه پسرانه

12

600

 9 میلیون تومان

 10میلیون تومان

حصار کشی-

2

کتیج

8کلاسه و خوابگاه دخترانه

12

خوابگاه و…

3000

 حصار کشی-

3

کتیج

6 کلاسه    پسرانه

4

230

حصار کشی-

4

کتیج

کتابخانه

150

حصار کشی-

5

کتیج

 آزمایشگاه

120

حصار کشی-

6

کتیج

مهد کودک

120

حصار کشی-

7

محترم آباد

8کلاسه

8

400

حصار کشی-

8

محترم آباد

مهد کودک

120

حصار کشی-

9

محترم آباد

آزمایشگاه

120

حصار کشی-

10

محترم آباد

کتابخانه

150

حصار کشی-

11

گزان بزی

1کلاسه

2

72

حصار کشی

12

رمش/حصار کشی

3

 1000

حصار کشی-

13

گورد /حصار کشی

 1000

حصار کشی

14

 جمعه آباد  سهرانی

 2 کلاسه

 72

 حصار کشی

15

آب انبار /

حصار کشی

2000

حصار کشی-

لیست فضای های آموزشی و کلاس های درس مورد نیاز در شهرستان فنوج و بخش کتیج 3

ردیف

نام روستا

ساخت  مدرسه

تعداد کلاس

کلاس درس

 متراژ

مبلغ هر متر  به تومان

آجری / تگری

مبلغ هر متر  به تومان آجری

توضیحات وحصار کشی

1

 کلدانک /حصار کشی

9 میلیون توملن

10 میلیون تومان

حصار کشی

2

سیاهکان /حصار کشی

حصار کشی-

3

 کتیج  ابتدایی نیمه کاره

6

320

حصار کشی-

4

ذرتی/حصار کشی

حصار کشی

5

آهوگان /حصار کشی

حصار کشی

6

گدامک /حصار کشی

حصار کشی

7

بمدوست /حصار کشی

حصار کشی

8

نظام آباد  /حصار کشی

 دو کلاسه

2

72

حصار کشی

9

 کهنان کوردان/حصار کشی

حصار کشی

10

ریگ آباد/حصار کشی

1کلاسه

2

72

حصار کشی

11

گوجکوه /حصار کشی

حصار کشی

12

دروگر/

1کلاسه

1

45

حصار کشی

13

شهروک

2کلاسه

2

72

حصار کشی

14

جوانجاه

یک کلاسه

حصار کشی

15

چاهانک /حصار کشی

حصار کشی

16

متری/ حصار کشی

یک کلاسه

45

وضعیت نیازمندان بلوچ
در بلوچستان چه می گذرد؟

وضعیت نیازمندان بلوچستانی

وضعیت نیازمندان سیستان و بلوچستان

نیازمندان واقعی گداهای خیابانی که هر روز می بینی، نیستند. وقتی نان خانه نداشته باشی و نتوانی دستت را برای طلبش بلند کنی نیازمندی، فکر کن فقط یک لحظه فکر کن، فرزندت مقابل چشمانت در تب بسوزد و پزشکی در اطرافت نباشد که معاینه اش کند و اگر باشد قادر به تهیه داروهای مورد نیازش نباشی، مادر باشی و نوزاد چند روزه ات دچار اختلال رشد شده باشد و پدر باشی و کاری نداشته باشی تا سرت را وقت نیاز خانواده ات بالا بگیری؛ اینها تنها گوشه ای از وضعیت نیازمندان سیستان و بلوچستان است؛ منطقه ای که مانند شهر سوخته اش، امروز دچار خشکسالی است و مردمش طبق آمارهای رسمی زیر خط فقر هستند.

سیستان و بلوچستان مهد رستم دستان، امروز آنقدر ضعیف شده، که اگر دستی برای یاری به سمتش دراز نشود، محرومتر خواهد شد.

فکر کن که شاهنامه مدام از سرزمینت سخن بگوید و سواد خواندن یک بیت از شعرهایش را نداری که هیچ، حتی وقت فکر کردن به خواندن شعر را نداشته باشی و درد بزرگتر اینکه اصلا ندانی فردوسی در مورد سرزمین تو صحبت کرده است و با این پیشینه فرهنگی قوی تحت هجوم فرهنگی کشورهای بیمار دیوار به دیوارت قرار بگیری.

پس بیایید دست در دست هم دهیم تا:

مبادا که ایران ویران شود        کنام پلنگان و شیران شود

نیکوکار عزیز برای برداشتن سنگی از سنگ های پیش پای نیازمندان و یاری دست هایی که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

اشتغال زایی
در بلوچستان چه می گذرد؟

از بین بردن بیکاری در بلوچستان

از بین بردن بیکاری و سلامت جامعه

بیکار که باشی اعتیاد می آید و سلامتی می رود، فقر می آید و ایمان می رود، نا امیدی می آید ، تنهایی می آید و ازدواج می رود، گرسنگی می آید و فرهنگ می رود و در این رفتن ها نمی فهمی که چه وقت مفهوم انسان بودن را از دست داده ای، می دانی که ما موجوداتی اجتماعی هستیم که اگر انسان نباشیم سلامت جامعه را به خطر می اندازیم؛ مثلا دزد یا قاچاقچی می شویم و یا تنمان را برای تکه ای نان می فروشیم، دروغ می گوییم و حتی آدم می کشیم!

از بین بردن بیکاری سلامت جامعه را تضمین می کند،فراموش نکنیم کارآفرینی مستلزم سرمایه های بزرگ نیست، با کمک های من و تو، کشاورزی زمینی را آباد خواهد کرد و آن زمین راهی برای برگشت از دست رفته هایش خواهد ساخت. جوانی آموزش خواهد دید تا به جای کشته شدن در یکی از باند های قاچاق، روی سرزمین غنی از معادن سیستان و بلوچستان مشغول به کار شود و با دختری ازدواج کند که بعد از کمک تو معلمی برای کودکان روستایی منطقه کتیج شده و کودکانی که به جای کار در خیابان، مشغول درس خواندن در مدرسه ای هستند که کارگرهایی که تو مزد آنها را پرداخت کرده ای برایشان ساخته اند و فردا هر کدام به اندازه ای توانمند خواهند شد که بتوانند دست نیازمندان دیگر را بگیرند و به کاری مشغولشان کنند.

معضل بیکاری ستون خانه فقر است و با خراب کردن این ستون بنای فقر فرو خواهد ریخت و از خرابه های بنا سیمرغ رفاه اجتماعی بلند خواهد شد و با آتشی که گرمای کمک های شما برای کارآفرینی و ایجاد اشتغال زادگاه زال ساخته ریشه های فساد اجتماعی را خواهد سوزاند پس بیایید دست هایمان را به هم بدهیم تا بیکاری که یکی از معضلات این دیار است را از بین ببریم. وقتی که جوانان وطن مشغول کار شوند به گفته ملک الشعرای بهار سرمایه ای برای ایران عزیز خواهد شد که هرگز از بین نخواهد رفت:

برو کار می کن مگو چیست کار                   که سرمایه جاودانیست کار

نیکوکار عزیز برای رفع بیکاری و ایجاد شغل  و یاری دست هایی که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

فقر معیشتی
در بلوچستان چه می گذرد؟

فقر معیشتی در بلوچستان

فقر معیشتی را ریشه کن می کنیم

فقر معیشتی بدترین نوع فقر است. تا به حال گرسنه مانده ای؟ آنقدر که وقتی چشمانت لقمه ای را ببیند آب دهانت را قورت بدهی و وقتی بوی غذا به مشامت برسد دلت ضعف برود نه! آنقدر که یادت رفته باشد فرق طعم گوشت با مرغ چیست البته اگر خورده باشی و فقط اسمشان را از بزرگتر ها نشنیده باشی! فقر معیشتی یعنی از گرسنگی نای حرکت نداشته باشی و آنقدر از نظر اقتصادی خانواده ات ضعیف باشد که نتوانی گلوی خشکت را با لیوانی از آب آرامش دهی و چشمانت دنبال چیزی نرم تر از ریگ برای جویدن بگردد تا بتوانی زنده بمانی و نتوانی به چیزی جز خوردن فکر کنی!

فقر معیشتی بستر نا امیدی و مرگ است، اگر پدر یا مادر نیستی، یک لحظه خودت را جای پدر و مادرت بگذار، تصور کن تب کرده ای و پدرت توانایی خرید دارو برای تو ندارد و از مادرت کاری جز دعا برای تو ساخته نیست. در تب دست و پا می زنی و می بینی که پدرت برای فرار از خانه به اعتیاد روی آورده و نور چشمان مادرت از نا امیدی با گریه خاموش شده و آنوقت است که آرزوی مرگ میکنی شاید بعد از مرگ دنیای بهتری در انتظارت باشد!

راه حل ریشه کن کردن فقر معیشتی این درخت سوخته زندگی اجتماعی، در دستان گرمی است که می داند وقتی کسی زمین افتاده و نمی تواند بلند شود، به کمک احتیاج دارد و گره ای که به دست ظلم و نابرابری های اجتماعی در مناطقی مثل کتیج ایجاد شده تنها به دستان نیکوکاری باز خواهد شد که می داند ریشه کن کردن فقر معیشتی تنها یک راه دارد و آن راه جمع کردن نیروی دستانمان در تبری است که دسته اش از جنس ایمان به خوشبختی و تیغه اش کمک های مالی متمرکز ماست و هر ضربه اش که بر ریشه درخت سوخته فقر معیشتی فرو می آید همتی است مردانه که در خط مقدم لبه تیغه، که موسسه خیریه است جمع شده تا فقر معیشتی را ریشه کن کند. بیایید نگذاریم لبه این تبر کند شود.

چنان که استاد شاعران رودکی می فرماید:

مردی نبود فتاده را پای زدن               گر دست فتاده ای بگیری مردی

نیکوکار عزیز برای برداشتن سنگی از سنگ های پیش پای نیازمندان و یاری دست هایی که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

حمایت از کودکان کار بلوچستانی
در بلوچستان چه می گذرد؟

حمایت از کودکان کار بلوچستانی

حمایت از کودکان کار

کودکی کودکان کار مثل کودکی ما نیست. ما بازی می کنیم و با آنها بازی می شود، ما در آغوش پدرمان لبخند می زنیم آنها اگر پدری داشته باشند چون معتاد است کتک می خوردند، مادر ما برایمان خوراک تهیه می کند و مادر آنها برای تهیه پول خوراک آنها  را اجاره می دهد. ما درطول سال درس می خوانیم و آنها در خیابان برای جلب ترحم عابران کتاب فارسی اول دبستان را بغل می کنند و ای کاش تفاوت های ما فقط به همینجا ختم شود و به آزارها و سو استفاده های جنسی و بدنی و روانی نرسد.

کودکان کار خیابانی، خردسالانی هستند که یا بدون حمایت از طرف والدین یا برای حمایت اقتصادی از آنها در خیابان های شهر در مقابل چشم های ما آینده خود را بی گناه از دست می دهند، متاسفانه کودکان بی سرپرستی که مراقب خود هستند به صورت جسمی و روانی مورد سو استفاده قرار می گیرند و اگر به مراقبت نیاز داشته باشند وابسته به گرگ های شرور خیابان شده و توسط آن ها آموزش دیده و خود به گرگی برای دیگران تبدیل خواهند شد، کودکان بدسرپرست هم با اینکه برای حمایت از خانواده فعالیت می کنند، گرفتار باندهای مواد مخدر شده و برای توزیع مواد مخدر مورد سو استفاده قرار می گیرند و اگر حرکتی نکنیم این کودکان به جای زندگی کودکانه درگیر اعتیاد، ایدز و سایر بلایا خواهند شد.

کودکان کار بیشتر از دلسوزی به حمایت صحیح نیازمندند، خریدن یک فال چیزی را حل نمی کند، مهم شناسایی مشکلات اصلی و بر طرف کردن آنهاست، مشکلاتی مثل کم سوادی و بی سوادی، فقر، فراهم نبودن امکانات برای جمعیت زیاد خانواده و انحرافات محیطی با دست نوازش کشیدن بر سرشان در خیابان حل نخواهد شد. اینجاست که موسسات خیریه با استفاده از مددکاران اجتماعی وارد شده و با جلب همکاری سازمان های دولتی مرتبط و سازماندهی صحیح این کودکان و خانواده آنها در صورت وجود خانواده آینده آنها را تغییر می دهند. پس بیایید برای حمایت از کودکان کار در محلی درست هزینه کنیم؛ چنان که حکیم سخن ابوالقاسم فردوسی می فرماید:

به دوزخ مبر کودکان را به پای

که دانا بخواند ترا پاک رای

نیکوکار عزیز برای برداشتن سنگی از سنگ های پیش پای نیازمندان و یاری دست هایی که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

سوء تغذیه کودکان
در بلوچستان چه می گذرد؟

سوء تغذیه کودکان بلوچ

سوء تغذیه و کودکان سیستان و بلوچستانی

تغذیه حق همه انسان هاست و کودکان به علت قرار گرفتن در سن رشد بیشتر از همه ما به غذاهای مفید و پر انرژی نیازمندند، این را می دانند و نانی را که هر روز می خرند، لقمه ای را که هر روز فرو می برند را دور می ریزند و حتی اگر دور نمی ریزند به فکر کودکی که در گوشه ای از سیستان و بلوچستان نیستند، اما تو در این دسته جای نمی گیری و حالا که در حال خواندن این متن هستی، بدون شک به وضعیت تغذیه کودکان و وجود سوء تغذیه برای آنها حداقل فکر کرده ای.

سوء تغذیه باعث کوتاهی قد کودکی است که چشمش به دست امدادگرانی است که با کمک تو برایش مواد غذایی لازم را که هرگز کافی نیست تهیه می کنند، کافی است کمی به منطقه کتیج در سیستان و بلوچستان بروی و چند روز از غذا خوردن دست بکشی تا نوزادی را سیر کنی که مادرش چیزی برای خوردن ندارد و دچار اختلال رشد شده و چشم به راه رسیدن ماشین های امدادگرانی است که چشم انتظار دست یاری تو هستند. امروز اگر بلند شوی کودکی پنج ساله را با شاغل کردن پدرش نجات داده ای و اگر کاری نکنی کودک را به جای مدرسه با مشکلات ذهنی و جسمی به خیابان فرستاده ای.

 کودکان زیادی درسیستان و بلوچستانی دچار مشکل سوء تغذیه هستند و برای ریشه کن کردن این مشکل،تنها کمک تو باعث ایجاد بستر اشتغال برای خانواده کودک، توسعه کشاورزی و آموزش های صحیح برای نحوه تغذیه کودکان خواهد شد و از همه اینها مهمتر با خرید هر وعده غذایی برای مادر باردار سیستان و بلوچستانی ، احتمال مرگ مادر و نوزاد را کاهش می دهی و به جامعه محرومشان لبخند را هدیه می کنی و هدیه کردن لبخند آسمانی در اولین نگاه مادر به فرزندش بزرگترین هدیه هاست.

نیکوکار عزیز برای برداشتن سنگی از سنگ های پیش پای نیازمندان و یاری دست هایی که برای گرفتن دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

ماه مبارک رمضان در بلوچستان
در بلوچستان چه می گذرد؟

ماه رمضان ماه نیکوکاری

ماه رمضان ماهی برای کمک به نیازمندان

ماه رمضان فرا می رسد و سفره افطاریش را پهنو افراد فامیل یا مهمان های دیگرش دوره سفر جمع می کند و به اندازه وعده های غذایی از دست داده روزانه اش و یا حتی بیشتر می خورد و لبخند می زند و خدا را برای اینکه توانایی کافی برای گرفتن روزه به تو داده است را سپاس می گوید فراموش می کند که فلسفه روزه گرفتن در ماه مهمانی خدا چیست ویاد و حمایت از نیازمندان که فلسفه اصلی پشت گرسنگی ماه رمضان است کجاست؟نیازمندی که وقتی سر سفره افطاریش نشسته که هیچ ، تمام سال چیزی برای خوردن ندارد.

هر کار خیر در ماه مبارک رمضان، تکه ای از پذیرایی خداوند از مهمانان مومنی است که دل در بند دنیای فانی ندارند و تنها به ملکوت اعلا می اندیشند، می دانم که تو هم به ارزش کار خیر واقفی و اگر نبودی امروز این مطلب را نمی خواندی، می دانم که می دانی که کمک به نیازمندان در اصل کمک به روح و روان خودمان و قرابت هر چه بیشتر نزد خداوند بخشنده است و رابطه ای بسیار نزدیک بین خدمت به مردم و محبوبیت نزد خداوند متعال وجود دارد چنان که پیغمبر اسلام می فرمایند:”به درستی که برای خداوند، بندگانی است که آنها را برای برآوردن حوائج مردم برگزید که مردم برای رفع حوائج خویش، به آنها پناه می‌برند، این بندگان فریادرس از عذاب خداوند در امان خواهند بود”

ماه رمضان با توجه به اینکه صواب کار خیر در آن مضاعف است بهترین فرصت برای کمک به نیازمندان و ایتام است و چه کسی نیازمندتر از مردم سیستان و بلوچستان که متاسفانه در تقسیم منابع ملی به خوبی مورد توجه نشدند و آمار بالایی فقیر هستند . در این ماه با گرفتن دست هر نیازمند دستان ما را خدا خواهد گرفت و دستانی که دست نیازمندان را رها کنند رها خواهد کرد و کسی که دستش در دست خدا باشد هرگز زمین نخواهد خورد کسی که دستش در دست خدا نباشد هرگز از زمین بلند نخواهد شد.

پس بیایید در ماه رمضان به یاری نیازمندان بشتابیم.

نیکوکار عزیز در این ماه نیکوکاری گوشه چشممون به کودکان و خانواده هایی باشه که هیچ وقت سیر نخوردن و یا آرزوهایشون هیچ وقت محقق نشده وبشتابیم به  یاری دست هایی که برای گرفتن . دستان آنها به سوی شماست  لطفا در این قسمت کلیک نمائید

بلوچستان نیازمند
در بلوچستان چه می گذرد؟

بلوچستان؛منتظر دست‌های مهربان شما

بلوچستان، با طبیعت بکر، فرهنگ غنی و مردمانی سخت‌کوش، از جمله مناطق کمتر توسعه‌یافته ایران است. با وجود ظرفیت‌های فراوان، این استان همچنان با محرومیت‌های گسترده در حوزه‌های بهداشت، آموزش، اشتغال و زیرساخت‌ها دست و پنجه نرم می‌کند. در این میان، نقش خیرین و نیکوکاران می‌تواند تحولی چشمگیر در بهبود شرایط زندگی مردم این دیار ایجاد کند. این مقاله به بررسی ضرورت توجه بیشتر خیرین به بلوچستان و راه‌های مؤثر حمایت از این منطقه می‌پردازد.


۱. چرا بلوچستان به حمایت خیرین نیاز دارد؟

بلوچستان با چالش‌های متعددی روبه‌روست که برخی از آن‌ها عبارتند از:

  • محرومیت‌های آموزشی: بسیاری از مدارس از امکانات اولیه مانند کتاب، لوازم التحریر، وسایل گرمایشی و حتی ساختمان‌های ایمن محروم هستند.

  • کمبود مراکز درمانی: روستاهای دورافتاده اغلب فاقد مراکز بهداشتی هستند و بیماران برای درمان باید مسافت‌های طولانی را طی کنند.

  • فقر و بیکاری: نبود فرصت‌های شغلی منجر به مهاجرت جوانان و افزایش فقر شده است.

  • مشکلات آب‌وشیرین: بسیاری از مناطق با کمبود آب آشامیدنی سالم مواجهند.

حمایت خیرین می‌تواند زمینه‌ساز توسعه پایدار و کاهش رنج مردم این خطه باشد.


۲. حوزه‌های نیازمند کمک خیرین در بلوچستان

خیرین می‌توانند در زمینه‌های زیر اقدامات مؤثری انجام دهند:

الف) آموزش و پرورش

  • ساخت و تجهیز مدارس در مناطق محروم

  • تأمین بورسیه تحصیلی برای دانش‌آموزان مستعد

  • اهدای کتاب و ایجاد کتابخانه‌های روستایی

ب) بهداشت و درمان

  • احداث درمانگاه‌های سیار در مناطق دورافتاده

  • کمک به خرید تجهیزات پزشکی برای بیمارستان‌ها

  • حمایت از کودکان مبتلا به سوءتغذیه

ج) اشتغال و توسعه اقتصادی

  • ایجاد کارگاه‌های آموزشی برای توانمندسازی زنان و جوانان

  • کمک به راه‌اندازی کسب‌وکارهای کوچک محلی

  • حمایت از کشاورزان و دامداران با تأمین نهاده‌های کشاورزی

د) آب‌وشیرین‌کن و زیرساخت‌ها

  • مشارکت در ساخت سامانه‌های آبرسانی به روستاها

  • احداث چاه‌های آب و تصفیه‌خانه‌های محلی


۳. نمونه‌های موفق از اقدامات خیرین در بلوچستان

  • مدرسه‌سازی توسط خیرین: برخی نیکوکاران در سال‌های اخیر مدارس زیادی در مناطق محروم بلوچستان ساخته‌اند که تحول بزرگی در تحصیل کودکان ایجاد کرده است.

  • پروژه‌های آب‌رسانی: سازمان‌های مردمی با کمک خیرین، آب آشامیدنی سالم را به روستاهای دورافتاده رسانده‌اند.

  • کمک‌های درمانی: برخی گروه‌های جهادی با حمایت خیرین، کلینیک‌های سیار برای خدمات پزشکی به راه انداخته‌اند.


۴. چگونه می‌توانیم به بلوچستان کمک کنیم؟

  • حمایت مالی: حتی کمک‌های کوچک می‌تواند تغییرات بزرگی ایجاد کند.

  • همکاری با مؤسسات خیریه معتبر که در بلوچستان فعال هستند بخصوص موسسه خیریه خادمین کتیج.

  • اطلاع‌رسانی و جلب توجه دیگران به مشکلات این منطقه.

  • سفرهای خیریه: برخی گروه‌ها با سفر به مناطق محروم، کمک‌های مستقیم ارائه می‌دهند.


۵. سخن پایانی: بلوچستان فرصتی برای نیکوکاری

بلوچستان نه‌تنها نیازمند کمک، بلکه سزاوار توجه و سرمایه‌گذاری است. هر اقدام خیرخواهانه، چه کوچک و چه بزرگ، می‌تواند زندگی یک خانواده را دگرگون کند. بیایید با همدلی و همکاری، گام‌های مؤثری برای کاهش محرومیت در این منطقه برداریم.

“به دست‌های مهربان شما نیاز است… بلوچستان منتظر یاری شماست.”

#حمایت_از_بلوچستان #خیرین #محرومیت_زدایی #کمک_به_آموزش #کمک_به_درمان #بلوچستان_نیازمند_است

✍️ نظر شما چیست؟
اگر شما هم ایده‌ای برای کمک به بلوچستان دارید، در بخش نظرات با ما در میان بگذارید.

بلوچستان را فراموش نکنیم
در بلوچستان چه می گذرد؟

بلوچستان را فراموش نکنیم

✳️ چرا امروز نوبت بلوچستان است؟

بلوچستان، یکی از زیباترین و اصیل‌ترین مناطق ایران، سال‌هاست که زیر سایه کم‌توجهی، فقر و نابرابری مانده است. این استان با مردمی نجیب، سخت‌کوش و فرهنگ‌دوست، متأسفانه هنوز در بسیاری از شاخص‌های توسعه، از جمله آموزش، بهداشت، آب سالم و اشتغال، در پایین‌ترین رتبه‌ها قرار دارد.

اما حقیقت این است: بلوچستان تنها نیازمند کمک نیست، سزاوار توجه است.


✳️ کودکانی که هنوز مدرسه‌شان کپری است…

در برخی روستاهای بلوچستان، هنوز کلاس‌های درس با چوب و پلاستیک برپا می‌شود. صدها دانش‌آموز مستعد، به دلیل نبود مدرسه، کتاب یا حتی کفش، از تحصیل بازمی‌مانند. بسیاری از آن‌ها آرزو دارند پزشک، معلم یا مهندس شوند؛ اما به تنها چیزی که دسترسی دارند، فقر است.


✳️ مادرانی که کیلومترها برای درمان فرزندشان پیاده می‌روند…

خانه بهداشت‌ها در روستاها یا وجود ندارند یا بدون دارو و تجهیزات رها شده‌اند. مادران باردار، کودکان بیمار و سالمندان نیازمند خدمات درمانی، در سکوت و محرومیت رنج می‌کشند؛ و این در حالی‌ست که کمک‌های کوچک ما می‌تواند نجات‌بخش جان انسان‌ها باشد.


✳️ بلوچ‌ها؛ مردمی شایسته، نادیده گرفته شده

مردم بلوچ، شریف‌اند. مهمان‌نواز، صبور، ریشه‌دار. فرهنگی غنی دارند و در سخت‌ترین شرایط، امیدشان را از دست نداده‌اند. اما آیا ما به‌عنوان هم‌وطن، به اندازه کافی کنارشـان بوده‌ایم؟ آیا خیریه‌ها، نهادهای مردمی و فعالان اجتماعی، سهم عادلانه‌ای از توجه و حمایت را به آن‌ها اختصاص داده‌اند؟


✅ چطور می‌توانیم کمک کنیم؟

🎯 ۱. حمایت از ساخت مدرسه و کلاس درس استاندارد

  • کمک مالی برای ساخت مدرسه یا تجهیز آن

  • تهیه کیف، کفش، کتاب، لباس و تغذیه برای دانش‌آموزان

🎯 ۲. حمایت درمانی و بهداشتی

  • کمک به تجهیز خانه‌های بهداشت

  • تأمین دارو، وسایل اورژانس و تیم‌های پزشکی سیار

🎯 ۳. اشتغال‌زایی و مهارت‌آموزی

  • سرمایه‌گذاری در کارگاه‌های محلی (سوزن‌دوزی، صنایع دستی، کشاورزی)

  • آموزش مهارت‌های کارآفرینی برای جوانان و زنان سرپرست خانوار

🎯 ۴. حمایت فرهنگی و روانی

  • برگزاری اردوهای آموزشی و فرهنگی

  • کمک به نوجوانان در رشد فکری و ارتباط با دنیای بیرون


❤️ حمایت ما، امید آن‌هاست

هر قدم ما، هر ریال کمک ما، هر لحظه توجه ما، می‌تواند زندگی انسانی را متحول کند. با هم می‌توانیم رؤیاهای فراموش‌شده را زنده کنیم.

📌 بیایید دست به دست هم دهیم تا بلوچستان را، نه با ترحم، بلکه با عدالت و احترام، بسازیم. اینجا جایی‌ست که کمک، نه فقط یک مسئولیت انسانی، بلکه یک افتخار ملی است.


📣 اگر شما خیّرید، یا عضوی از یک نهاد اجتماعی، این پیام را جدی بگیرید:

🔹 به بلوچستان بیایید، ببینید، و همراه شوید.
🔹 از ساخت یک کلاس درس تا راه‌اندازی یک کارگاه کوچک، تأثیر شما ماندگار خواهد بود.
🔹 مردم این خطه، نیازی فراتر از کمک دارند: آن‌ها به اعتماد، احترام و فرصت نیاز دارند.


🟢 راه‌های مشارکت:

  • همکاری با خیریه خادمین کتیج

  • ایجاد یا حمایت از کمپین‌های آنلاین

  • مشارکت در پروژه‌های داوطلبانه علمی، آموزشی و فرهنگی


بلوچستان منتظر ماست. آیا شما هم همراه می‌شوید؟

ضرورت توجه خیرین به بلوچستان
در بلوچستان چه می گذرد؟

ضرورت توجه نهادهای خیریه به بلوچستان

استان سیستان و بلوچستان با وجود منابع انسانی و ظرفیت‌های گسترده فرهنگی و جغرافیایی، یکی از محروم‌ترین استان‌های ایران است. این مقاله با رویکردی جامعه‌شناختی و توسعه‌محور، بر نقش مؤثر خیرین در جبران عقب‌ماندگی‌های زیرساختی، آموزشی، بهداشتی و فرهنگی این منطقه تأکید می‌کند. هدف، ترغیب و تبیین ضرورت ورود نهادهای خیریه در سطوح محلی، ملی و بین‌المللی برای حمایت هدفمند، اثربخش و عدالت‌محور در این استان است.


مقدمه

نقش خیرین در توسعه اجتماعی و انسانی، در جوامع در حال توسعه بسیار حیاتی است. در ایران، با وجود فعالیت‌های گسترده نهادهای خیریه در زمینه‌های سلامت، آموزش، مسکن و معیشت، سهم استان سیستان و بلوچستان در جذب این منابع نسبتاً پایین است. این در حالی است که وضعیت توسعه انسانی در این استان به‌شدت نیازمند حمایت‌های مردمی و مدنی است. ازاین‌رو، تمرکز راهبردی نهادهای خیریه در این منطقه، می‌تواند نقطه عطفی در تحقق عدالت اجتماعی و کاهش فقر منطقه‌ای باشد.


۱. محرومیت ساختاری؛ زمینه‌های نیاز به خیریه‌ها

براساس گزارش‌های رسمی، استان سیستان و بلوچستان:

  • دارای پایین‌ترین نرخ باسوادی، به‌ویژه در میان دختران (کمتر از ۷۰٪)

  • بیش از ۶۵٪ جمعیت روستایی آن به آب آشامیدنی سالم دسترسی مستمر ندارند

  • نرخ بالای سوءتغذیه در کودکان و کمبود امکانات بهداشتی و درمانی دارد

  • بسیاری از مدارس آن در کلاس‌های کپری، چادری یا فاقد سیستم گرمایشی و سرمایشی هستند

منبع: گزارش شاخص‌های توسعه‌ای استان‌ها، سازمان برنامه و بودجه، ۱۴۰۲

این آمارها خود گویای نیاز مبرم به ورود هدفمند و تخصصی خیریه‌ها در این مناطق است.


۲. ظرفیت‌های فعالیت خیریه در حوزه‌های مختلف

آموزش و پرورش

ساخت مدارس استاندارد، حمایت از دانش‌آموزان مستعد، بورسیه‌های تحصیلی برای دانشگاهیان بلوچ و تأمین تجهیزات آموزشی از مهم‌ترین نیازهاست.

بهداشت و درمان

احداث خانه‌های بهداشت در روستاهای دورافتاده، تأمین آمبولانس‌های جاده‌ای، راه‌اندازی کلینیک‌های سیار، و پشتیبانی از درمان کودکان و مادران کم‌درآمد.

معیشت و اشتغال‌زایی

حمایت از مشاغل خانگی، ایجاد کارگاه‌های تولیدی کوچک، آموزش مهارت‌های فنی و کارآفرینی برای زنان سرپرست خانوار و جوانان بیکار.

فرهنگ و هویت محلی

سرمایه‌گذاری در ترویج فرهنگ بلوچ از طریق ساخت مراکز فرهنگی، حمایت از هنرمندان محلی، برگزاری جشنواره‌ها و ایجاد فرصت‌های نمایش هویت بومی در سطح ملی.


۳. تجربه‌های موفق خیریه‌ای در بلوچستان

نمونه‌هایی از مؤسسات مردم‌نهاد که در سال‌های اخیر در بلوچستان فعالیت داشته‌اند:

  • مؤسسه خیریه نذر آب: حفر چاه و تأمین آب آشامیدنی سالم برای روستاها

  • پویش همکلاسی مهربان: ساخت مدارس کپری در دشتیاری و سرباز

  • خیریه‌های سلامت‌محور: اعزام تیم‌های پزشکی داوطلب به مناطق صعب‌العبور

  • موسسه خیریه خادمین: فعالیت در راستای رفع محرومیت ها و کمبودهای آموزشی و بهداشتی

این تجارب موفق نشان می‌دهد که ورود مؤثر و شفاف خیرین، می‌تواند تغییرات ملموسی در زندگی مردم ایجاد کند.


۴. چرا بلوچستان؟ دلایل اولویت‌بندی در فعالیت‌های خیریه‌ای

  • عمق محرومیت و عقب‌ماندگی چندبُعدی

  • پایین‌بودن سهم از منابع ملی و خیریه‌ای

  • وجود پتانسیل‌های انسانی جوان و مشتاق

  • نقش مهم در انسجام ملی و حفظ امنیت مرزها

  • تأثیر روانی گسترده حمایت‌ها بر امید اجتماعی و کاهش حس تبعیض


۵. چالش‌ها و راهکارها در مسیر فعالیت خیریه‌ای در بلوچستان

چالش راهکار پیشنهادی
فاصله جغرافیایی و صعب‌العبور بودن همکاری با شبکه‌های محلی و استفاده از نیروهای بومی
عدم اعتماد متقابل میان خیریه‌ها و جوامع محلی شفافیت، مشارکت محلی، و احترام به فرهنگ بومی
تمرکز خیریه‌ها در مناطق مرکزی کشور توزیع عادلانه منابع و سیاست‌های تشویقی برای تمرکز بر مناطق محروم

نتیجه‌گیری

ورود هدفمند، مشارکت‌محور و منسجم نهادهای خیریه به استان سیستان و بلوچستان، می‌تواند به الگویی موفق برای عدالت منطقه‌ای و همبستگی ملی تبدیل شود. این منطقه، نه فقط نیازمند کمک، بلکه سزاوار توجه درخور به‌عنوان بخشی از پیکره ملی ایران است. تقویت نهادهای محلی، اعتمادسازی و توسعه زیرساخت‌های انسانی، کلید ایجاد یک توسعه پایدار در این منطقه است.


پیشنهاد عملی برای نهادهای خیریه

  1. تهیه نقشه نیازهای دقیق مناطق روستایی استان

  2. ایجاد دفاتر منطقه‌ای و نیروهای محلی برای پایش و اجرا

  3. همکاری با نهادهای دولتی، مدارس، دانشگاه‌ها و مساجد محلی

  4. پوشش رسانه‌ای شفاف و امیدآفرین برای جلب مشارکت مردمی

  5. برگزاری اردوهای داوطلبانه آموزشی، درمانی و فرهنگی در استان

بلوچستان توسعه نیافتگی ساختاری و پویایی های قومی اجتماعی
در بلوچستان چه می گذرد؟

توسعه‌نیافتگی ساختاری و پویایی‌های قومی..

بلوچستان، با وجود گستردگی جغرافیایی و اهمیت راهبردی در مرزهای شرقی ایران، یکی از محروم‌ترین استان‌های کشور به‌شمار می‌رود. این مقاله با رویکردی میان‌رشته‌ای، به تحلیل وضعیت اقتصادی، اجتماعی، امنیتی و هویتی این منطقه می‌پردازد. ضمن بررسی داده‌های آماری و روایت‌های اجتماعی، به بررسی توسعه‌نیافتگی ساختاری، ناکارآمدی سیاست‌های اجرایی می پردازیم


۱. مقدمه و روش‌شناسی

تحلیل وضعیت بلوچستان نیازمند رویکردی ترکیبی از جامعه‌شناسی توسعه، مطالعات قومی، و تحلیل سیاست‌گذاری است. داده‌های این مقاله بر پایه منابع رسمی همچون مرکز آمار ایران، گزارش‌های سازمان برنامه و بودجه، پژوهش‌های میدانی دانشگاهی، و نیز تحلیل روایت‌های مردمی در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی گردآوری و تحلیل شده‌اند.


۲. ساختار جمعیتی و ویژگی‌های قومی-مذهبی

براساس سرشماری سال ۱۳۹۵، جمعیت استان سیستان و بلوچستان بالغ بر ۲٫۷۷۵٫۰۱۴ نفر گزارش شده است که اکثریت آن‌ها از قوم بلوچ و پیرو مذهب اهل سنت‌اند. این اقلیت مذهبی-قومی، در چارچوب ساختار رسمی کشور، همواره با چالش‌هایی در زمینه بازنمایی سیاسی، مشارکت اقتصادی و فرهنگی مواجه بوده است.

منبع: مرکز آمار ایران، نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن ۱۳۹۵


۳. شاخص‌های توسعه انسانی؛ بازتولید نابرابری‌ها

بر پایه گزارش‌های توسعه انسانی، استان سیستان و بلوچستان در اغلب شاخص‌ها از جمله:

  • نرخ باسوادی: پایین‌ترین رتبه در کشور (بویژه در میان زنان)

  • درآمد سرانه: کمتر از ۵۰٪ میانگین ملی

  • دسترسی به زیرساخت‌های بهداشتی و آموزشی: پایین‌تر از استانداردهای ملی
    قرار دارد. این امر بیانگر شکل‌گیری نوعی «حاشیه‌نشینی درون‌مرزی» است که منجر به بازتولید فقر، بی‌ثباتی شغلی و مهاجرت گسترده شده است.

منابع:

  • گزارش توسعه انسانی ایران، دفتر برنامه‌ریزی و نظارت راهبردی ریاست‌جمهوری (۱۳۹۹)

  • گزارش سازمان برنامه و بودجه درباره شکاف‌های منطقه‌ای


۴. اقتصاد غیررسمی و پدیده سوخت‌بری

در نتیجه نبود فرصت‌های شغلی رسمی، بسیاری از ساکنان مناطق مرزی استان به مشاغل غیررسمی نظیر سوخت‌بری، قاچاق کالا یا کارگری در مناطق دوردست روی آورده‌اند. سوخت‌بری، اگرچه با خطرات جانی همراه است، اما یکی از معدود منابع درآمد برای ده‌ها هزار خانواده بلوچ به‌شمار می‌رود. برخوردهای خشونت‌آمیز مرزی و نبود سازوکارهای حمایت اقتصادی، این پدیده را به معضل امنیتی-اجتماعی تبدیل کرده است.

تحلیل تکمیلی: پدیده سوخت‌بری از منظر اقتصاد سایه (shadow economy) قابل تحلیل است و نماد مقاومت معیشتی در برابر سیاست‌های ناکارآمد رسمی است.


۵. سیاست امنیت‌محور و پیامدهای آن

منطقه بلوچستان در طول دهه‌های گذشته، همواره به‌عنوان یک منطقه «امنیتی» در سیاست‌گذاری‌ها تلقی شده است. این امر منجر به استقرار نیروهای نظامی سنگین، محدودیت در فعالیت‌های مدنی و رسانه‌ای، و بازتولید بی‌اعتمادی میان دولت و مردم شده است. در حالی که مشکلات این منطقه، عمدتاً ماهیت اجتماعی و اقتصادی دارند، اما برخوردهای امنیتی‌محور سبب تضعیف اعتماد اجتماعی و تقویت روایت‌های واگرایانه شده‌اند.

ارجاع:

  • حسن بشیر، «بررسی سیاست‌های امنیتی در مناطق مرزی ایران»، فصلنامه مطالعات راهبردی، ۱۳۹۸

  • گزارش دیده‌بان حقوق بشر، ۲۰۲۳، درباره وضعیت اقلیت‌ها در ایران


۶. مسئله تبعیض نهادی و بازنمایی سیاسی

نابرابری در دسترسی به فرصت‌های سیاسی، فرهنگی و مدیریتی یکی از مطالبات اصلی مردم بلوچ است. کم‌رنگ بودن حضور نخبگان بلوچ در سطوح مدیریتی ملی، محدودیت در استخدام در نهادهای دولتی، و فقدان رسانه‌های بومی قدرتمند، حس تبعیض تاریخی را تشدید کرده است. این وضعیت با سازوکارهای تبعیض ساختاری قابل تحلیل است که در آن، سیستم به‌طور ناخودآگاه گروهی را در حاشیه نگه می‌دارد.


۷. پویایی‌های فرهنگی و امید به تغییر

با وجود تمامی چالش‌ها، جامعه بلوچ پویایی فرهنگی بالایی دارد. ظهور هنرمندان، شاعران، فعالان مدنی، دانشجویان موفق و رسانه‌های محلی نشان از نوعی بیداری فرهنگی و بازتعریف هویت بلوچ دارد. این پویایی می‌تواند بستری برای گفت‌وگو و توسعه مشارکت‌محور در آینده باشد.


۸. نتیجه‌گیری و پیشنهادات سیاستی

تحلیل داده‌ها و روایت‌های میدانی نشان می‌دهد که وضعیت فعلی بلوچستان، محصول مجموعه‌ای از عوامل ساختاری، تاریخی و سیاستی است. برای برون‌رفت از وضعیت موجود، موارد زیر پیشنهاد می‌شود:

  • بازنگری در سیاست‌های امنیت‌محور و جایگزینی آن با توسعه فراگیر و مشارکتی

  • تمرکز بر آموزش، بهداشت و زیرساخت در مناطق روستایی

  • ارتقاء بازنمایی بلوچ‌ها در ساختار قدرت و مدیریت ملی

  • تقویت رسانه‌های محلی، گفت‌وگوی بین‌فرهنگی، و نهادهای مدنی بومی


منابع (گزیده)

  1. مرکز آمار ایران (۱۳۹۵). سرشماری عمومی نفوس و مسکن

  2. برنامه توسعه سازمان ملل (UNDP). گزارش توسعه انسانی ایران

  3. بشیر، حسن (۱۳۹۸). «بررسی سیاست‌های امنیتی در مناطق مرزی ایران»، فصلنامه مطالعات راهبردی

  4. دیده‌بان حقوق بشر (2023). Iran: Discrimination Against Minorities

  5. احمدیان، محمدرضا (۱۴۰۱). «تحلیل جامعه‌شناختی فقر و توسعه‌نیافتگی در بلوچستان»، فصلنامه علوم اجتماعی دانشگاه تهران